أَعُوذُ باللهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم
الْحَمْدُ لِلهِ رَبِ الْعالَمِينَ؛ بارِئِ الخَلائِقِ أجْمَعينَ؛ وَ صَلَّي اللهُ عَلي سَيِّدِ الأنْـبِياءِ وَ المُرْسَلينَ، حَبيبِ إلهِ العالَمينَ وَ خاتَمِ النَّبيّينَ، أبِي القاسِمِ مُحَمَّد، وَ عَلي أهْلِ بَـيْتِهِ الأطْيَبينَ الأنْجَبينَ، الهُداةِ المَهديّينَ، سِيَّما مَوْلانا وَ سَيِّدِنا الإمامِ الْمُبينِ وَ الكَهْفِ الحَصينِ وَ غِياثِ المُضْطَرِّ المُسْتَكينِ وَ خاتَـمِ الأئِمَّةِ المَعْصوُمينَ
صاحب الهيبه العسكريه و الغيبه الالهيه سيدنا و مولانا و امامنا و هادينا بالحق القائم و لعنه الله عليه اعدائهم ابد الابدين و دهر الداهرين
(ان الانسان ليطغي ان رآه استغني)[1]
همه ما به حسب طبع اوليه خودمان منهاي لطف خدا، همه فرعون هستيم، همه. فرعون نامش بلند شده است، ما همگي همان هستيم ولي گمنام، چيزي كه هست،
؟؟؟ 0:0
آن توانايي و آن استغنا و بي نيازي كه در فرعون بود، در ما نيست. كه اگر در ما هم ذرهاي از آن بينيازي پيدا شود، آن تفرعن و تكبر و سركشي و طغيان و تعدي، و هرچه که بخواهی اسمش را بگذاری، در ما هم هست و اين يك سر علمي دارد، كه اينجا نميتوانم مفصل بيان كنم، از جهت اينكه اكثريت مجلس اصطلاحات علمي را نميدانند و استعداد درك اين مطلب را كاملا ندارند، لهذا نميتوانم مبسوط و مفصل بگويم. ولي اجمالا اشارهاي ميكنم.
سر علمي این مطلب، اين است كه جوهر ذات ما، ذات وجودي، نه ذات ماهوي، بسيار قوي است، خيلي قوي است. ما او را ضعيف كردهايم، موا در بدنش انداختهايم مثل يك شير ژيان كه دست و پايش را محكم در قفسي بسته باشند به زنجير. يا مثل شاهبازي كه بالهاي شاهپر او را بسته باشند. ما اين چنين هستيم. دست و پای ما بسته شده است، زنجيرها و ريسمانهاي زيادي به گردن ما و به دست ما و به پاي ما افكندهاند، اگر اينها باز شوند خواهيد ديد كه شما چه شهباز عجيبي هستيد و چه پرواز عجيبي داريد و چه قدرت و نيروي داريد.
يكي از این زنجيرها، چشم است كه پاي ما را چنان بسته است و چنان ما را ضعيف كرده است كه با ديدن يك زن خوشرو خود را ميبازيم، اسير او ميشويم، با ديدن يك ظاهر، ؟؟؟ 3:30 ایمان خود را و مال خود را را و هستي خود را به باد ميدهيم. اين يك زنجير.
يك زنجير، زنجير گوش است، با زنجير گوش، محكم بسته شدهايم، ضعيف، بلكه ضعيفه شدهايم، با دو تا آواز خوش، دل را از دست ميدهيم. با دو تا كلمه درست از جا در ميرويم، با دو تا كلمه دروغكي خاضع و خاشع ميشويم.
زنجير شكم! بر پدر اين شكم بد لعنت! مخصوصا كه آدم پيرمرد ميشود، هوس هم پيدا ميكند مثل زنهاي باردار! دين، ايمان، مذهب، همه را در راه شكم به باد ميدهد. جان خود را، هستي خود را، شرف خود را.
زنجيرها زياد است، بالاترين زنجيرها كه طلسم دوم ما است. شكم و فرج و گوش و چشم و دهان، اينها طلسم اول ما است، محكم دست و پاي ما را بسته است،
طلسم ديگري بدتر از اين طلسم، خيال است، قوه خياليه، آه، آه.
هواهای نفسانی، از همه بالاتر ریاست طلبی
6 ؟؟؟
كه آن در ما علماء بيشتر از عوام است. طلسمهاي ديگري هم هست كه آنها گفتني نيست. اينها به زنجير ما را بستهاند و ما را مثل موشي كرده است. اگر اين طلسمها را شكستي، اگر اين بندها را از دست و پاي خود باز كردي، آن وقت ميبيني تو چه جوهر قوياي هستي.
يك قصه بگويم:
از ارسطو نقل كردهاند، در ميمرات است و در حاشيه قبسات ميرداماد رحمت الله عليه نوشته شده است، ولي معتمد بنده اين است كه اين مربوط به افلاطون است نه ارسطو، ارسطو اهل قال بود، اهل حال نبود، منطق را درست كرد، ايساغوجي را درست كرد، ولي اهل حال و معنا نبود، افلاطون اهل حال و معنا بود، و لذا سه دسته شاگرد تربيت كرد: مشائين، اشراقيين، رواقيين. اشراقيين افرادي هستند كه افلاطون به آنها نگاه ميكرد و آنها مطالب را ميفهميدند، قوه القاء داشت، آنها هم قوه تميز داشتند، اين هم يك راهي است كه الان در اروپا و امريكا يك مقداري از اين كارها دارد ميشود. القاء فكر و التقاط فكر.
به هر جهت، افلاطون اهل اين عوالم بود، موقعي افلاطون منقطع ميشود يعني جامه بدن را مياندازد، لباس تن را خلع ميكند. بايد من اينها را بگويم چون در اصل گفتن من و شنيدن شما يك اثر رواني در شما خواهد داشت.
آدميفربه شود از راه گوش
اين بدن، لباس شما است، شما آن را به خود پوشيدهايد و در پرتو حجاب اين لباس محجوب شدهايد، مثل اين عبا كه بنده پوشيدهام و اين عبا بدن من را پنهان كرده است، تقريبا بدن هم لباس روح ما شده است،
با بداني كه تن آمد چون لبين رو به جولا بس لباسي را مليس
روح را توحيد الله خوشتر است غير ظاهر دست و پايي ديگر است
دست و پا در خواب بيني و ايتلاف آن حقيقت دان مدانش از گزاف
به هر حالت، اين بدن لباس است، همانطوري كه شما شبها كت و شلوارتان را ميكَنيد و ما آخوندها هم عباهاهايمان را تا ميكنيم، عدهاي رجال الهي بودند و من ديدهام آنها را كه از بدن و تن، خودشان را ميكندهاند. همانطوري كه ما عبا را تا ميكنيم مياندازيم آن طرف و شما كت و شلوارتان را سر ميخ ميزنيد همانطور بدن را ميكنيد، بدن آنجا افتاده است، خودش روي پاي خودش است و اين مقام را مقام «خلع بدن» و «مقام تجريد» ميگويند. اين بچههاي علقه و مضغه را كه هنوز از شكم ننه طبيعت بيرون نيامدهاند، اينها، اين حرفها حاليشان نیست، بچهاي كه توي شكم ننه است، او از علم عالم خارج چه اطلاعي دارد؟ او از زيبائيهاي دنيا، از اين مناظر ادبي، ذوقي چه اطلاعي دارد؟ به بچه توي رحم ميخواهي حالي كني كه باغ است، گلستان است، بستان است، عمارات است، او نمي فهميد.
علماي طبيعي امروز، حتي پروفسورهاي نمره يك اروپا و امريكا، با آنها دارم حرف ميزنم نه اين بچهها. با آن پروفسورهاي نمره يك دنيا. آنها را من هنوز بچه ميدانم، و علقه، هنوز توي شكم طبيعتاند هنوز توي رحم ماده هستند، هنوز سر بيرون نياوردهاند، هنوز در خواب عميق هستند. (الناس نيام فاذا ماتوا انتبهوا)[2]، در خواب فرو رفتهاند. يكي از اساتيد من كه مشهور بوده است به خلع بدن و در سير تكاملي انخلاع بوده است، ميفرمود: آن اوايل كار بود، يك وقت نگاه كردم ديدم همه مردم لالا كردهاند،
خوابيدهاند توي بستر بدن، تو فراش تن، توي لباس تن، لالائي عميق! چند نفر را ديدم كه گاهي اينها سرشان را بلند ميكردند، يك اينطوري ميكردند، ميخواستند بلند شوند، دوبار ميافتادند، كه اينها در سير تكاملي انخلاع بودند.
غرض، من ديدهام كسي را كه او خودش را از بدن ميكَند و روي پاي خودش ميايستاد، عصا را ول ميكرد، زيرا اين بدن عصاي است. آن را رها ميكرد.
رجال الهي كه به پايه انخلاع ميرسند و روي پاي خودشان ميايستند، اينها جوهر خودشان را درك ميكنند.
افلاطون يك موقعي تجريد كرد، منخلع از بدن شد.
گفتم، در میمراد ؟؟؟ 7:20 در حاشيه قبسات ميرداماد، آنجا اين قصه را نوشته است و نسبت به ارسطو داده است، ولي حق آن است كه اين برای افلاطون است، بنده نسبت به افلاطون ميدهم.
افلاطون ميگويد: خودم را يك مرتبه در عالم نور ديدم. تعبير افلاطون اين است، آنهايي هم كه منخلع شوند و روي پايشان بايستند همين حرفها را ميزنند.
گفت: ديدم در يك عالميهستم كه مملو از نور است و نور در آنجا موج ميزند، غليان دارد، مثل یک ديگ كه گذاشته باشيد بالاي آتش و جوش بيايد، اين ديگ چطور غل غل ميكند، چطور غليان دارد. دريايی كه طوفاني شده باشد، امواج متلاطم است، چطور موجها از اين طرف به آن طرف ميرود.
گفت: در عالمي خودم را يافتم كه در آن عالم، نور موج ميزد، دانایی غليان و جوشش داشت، قدرت و توانائي موجها داشت، اصلا عالم، عالم قدرت بود، عالم، عالم غنا و ثروت بود، عالم، عالم علم و نورانيت بود، عالم، عالم لطافت بود. جوش ميزد، لطافت، نورانيت، دانائي، توانائي، غليان داشت.
گفت: من به فكر افتادم كه چطور شده است من اينجا آمدهام و در اینجا هستم؟ به محض اينكه فكر كردم، يك مرتبه خودم را در بدن دیدم.
نشانه صحت بيان افلاطون همان نكته آخرش است. گفت تا به فكر افتادم که من در اينجا چه ميكنم و چطور شده كه به اين عالم آمدهام، يك مرتبه ديدم توي بدن خودم هستم.
راست هم میگوید، فکر میکشد و پایین میآورد.
شما اینچنین هستید.
به قول بچه فکلیها تو پرانتز، به قول ما آخوندها بین الهلالین، يك نكته براي شما بگويم.
اين عرفا و صوفيه كه با قدم خود رفتهاند، منقطع از ولایت ولي وقت هستند،
آخوند ملا محمد میگوید:
الا که با شی ؟؟؟ 11 شی
گفت پيغمبر علي را كای علي شير حقي پهلوان پر دلي
ليك بر شيري ممكن هم اعتماد اندرآ در سايه نخل اميد
اندرآ در سايه آن عاقلي كِش نداند بُرد از ره ناقلي
ظل او اندر زمين چون كوه قاف روح او سيمرغ بس عالي طواف
بايد در ظل پير رفت، بايد به ارشاد ولي مرشد رفت، بايد پيوند به شجره لاهوتي زد تا وجود ميوه شيرين پيدا كند. نوع عرفا و صوفيه اين پيوند را نزدند، بیخود میگویند. ولي وقت، پير دليل، صاحب تخت، ولي مرشد، امروز، امام زمان7 است، يعني فرزند ارجمند حضرت امام حسن عسكري7، بقيه الله في الارضيين و حجت الله علي العالمين حضرت اقدس مهدي7، امروز امير در ميخانه اوست، امروز شاهباز اوج لاهوت اوست، هركس بخواهد پرواز كند و بالا برود، بايد زنجیرهوار خودش را به پاي او ببندد. اهل دل، فهميدید چه ميگويم؟ در اين تعبيراتي كه ميكنم عناياتي است، هر تعبير اشاره به يك شاني از شئون فیض و سلوك است.
زنگوله نمیتواند به آسمان برود، صد هزار سال این زنگوله را یکجا بگذار، تكان نميخورد، اما اگر آن را به پاي كبوتري بستند، كبوتر پرواز ميكند، اين هم بالا ميرود. زنگوله شو به پاي ولي وقت تا به پرواز او پرواز كني، تا تو هم به تبع او اوج بگيري، به عرش و بالاتر از عرش بروي. اينها با ولي وقت پيوند نگرفتند، اينها زنگوله پاي ولي وقت نشدند، اينها خودشان را به شجره ؟؟؟ 14:30 ولي وقت متصل نكردند، نكردند. خيلي از صاحبان تخت اینها و سلاطين اینها سني هستند! اين شيخ ارشادی كه دم از «عمر» ميزند! آي آی! قربانش برود ننهاش! آن شيخ ارشادي كه دم از «ابوبكر» ميزند، اگر سرچشمه «ابوبكر» و «عمر» شد دیگر معلوم است توي نهرها لجنزار است، آب چاه كه نميآيد.
آخوند ملا محمد يك چيزي ميگويد براي شما بگويم. او از عرفاي كامل است، به اوج ميرساند، كتابش را تالي تلو قرآن ميدانند. چه تعريفهايي كه ميكنند.
هست اشارات محمد المراد كل گشاد اندر گشاد اندر گشاد
صد هزاران آفرين بر جان او بر قدوم و دَور فرزندان او
گر ز بغداد و هري يا از رياند بي مزاج آب و گل نسل وياند
شاخ گل هر جا كه روید گل است خم مل هر جا كه جوشد هم مل است
ميخواهد از «عمر» باشد، ميخواهد از «علي7» باشد، بنده در آن سير و سلوكي كه سرچشمه از دستگاه «ابوبكر» و «عمر» بگيرد، فاتحه بدون الحمد خواندهام.
برخي از اساتيد سني هستند.
آن وقت:
هر كه پیرش گمره بود ؟؟؟ 16:40 سير او كر تا به جنت ره بود
آن استاد سني كه در طريقت، «ابوبكر» و «عمر» را پيشواي خود كند، او به «هاويه» ميرود، به زاويه حاده «هاويه» ميرود. آگاه باشيد، اين حرفها را من بايد بگويم، بايد بيدارتان كنم.
عرفاي بشر با قدم خود جلو رفتهاند، لذا اغلب آنها سرنگون شدهاند، اغلب سرنگون شدهاند. يك قدري هم بالا رفتند، ولي با عصاي زير دستشان، با زحمتشان، كمي بالا رفتند، اما چون بيپير رفتن، سرنگون شدند، از همان بالا افتادند، سر و دستشان شكست.
اگر كسي با ولي وقت پيوند بگيرد، به دستگيري امام زمان7 بالا برود، او درست ميرود و تا سرمنزل میرسد، به كعبه مقصود هم ميرسد و بعد هم برميگردد و به هدايت مردم ؟؟؟ 18:20 . نمونه اين را هم در این قرن اخير ديدهام.
برگردم.
عرفاي بشر چون بدون پيوند با ولي وقت به راه ميافتند، گم ؟؟؟ ميشوند. بدون زنگوله شدن به پاي شاهباز وقت، امام زمان7 میخواهند اوج بگيرند، يك خوردهاي بالا ميروند، زمين ميخورند، همه ایشان.
بنده خودم اهل بخیهام، اين را بدان، من اگر اين عبايم را پهن كنم، از ؟؟؟ درويشها بيشتر ميتوانم بكشم زير عبايم. آنقدر هم بلدم خر سواری كنم، مريد تراشي كنم، چهار تا ؟؟؟ بگويم، اينها، همه را بلد هستم.
اينها به زمين خوردهاند، لذا «وحدت وجودي» ميشوند، لذا به «مهدويت نوعيه» قائل ميشوند، اينها گمراه شدند، اينها خوردن زمين و دست و پای آنها شکسته است. يك خورده بالا ميروند، قدرت خودشان را ميبينند، خيال ميكنند خدا شدهاند، خيال ميكنند او خداست.
كليد بزرگي را به دست شما دادم دانشمندان، براي اينكه بفهميد سر گمراه شدن «بايزيد بسطامي» چيست؟ «ليس في جبتي سوي الله»، در اين زیر پيراهنی من، در این زير شلواري من، غير از خدا هيچ چيز ديگري نيست. بچههاي مسلماني كه طبعشان به ايمان و قرآن روشن است به اين چرت و پرتها ميخندند. چطور شده كه اينطوری شده است؟
يا آن كه «لا اله الا الله انا» میگوید، آن يكي ديگر «انا الحق» ميگويد، آن يكي ديگر «من خدايم من خدايم من خدايم» ميگويد اين چرت و پرتها از کجا پيدا شده است؟ چه شده است؟
بزرگان ميدانند كه راه اين گمراهي چيست؟ سرچشمه اين ضلالت چیست؟ سرچشمه اين ضلالت اين است، اينها يك کمی بندها را به ریاضت پاره كردهاند، چون رياضت بند را پاره ميكند. قدري گرسنگي بكش، قوه حيواني تو ضعيف ميشود، بند چشم پاره ميشود، بند گوش پاره ميشود، به رياضت و زحمت، و تحمل مشقتها، اين طلسم ماده را شكستند. طلسم ماده را كه شكستند و بندها را كه برداشتند، يك چيز عجيبي ديدند و يك پهلوان قوي دیدند. خیال کردند که خداست! نه عمو، تو خودت هستي! تو خودت هستي كه خودت را اشتباه با خدا كردهاي. خدا به ميليارد میليارد میليارد درجه بالاتر از اين است. تو سايهاي از سايههاي الوهيت خدا هستي، تو سايهاي از قنبر علي7 هستی كه قنبر سايهاي است از سايه علي7 است و علي7 شاگردی از شاگردهای پيغمبر9 است و پيغمبر يك سايهاي است از سايه خدا.
يك کمی كه ميکَند، ميبيند خيلي قدرت دارد، به صاحب محراب و منبر اگر خطر شرعي نداشته باشد من ميتوانم پنجاه تا جوان را بكشم تو این كار، ببرم زير عبا، آنها ميبرند زير خرقه، من میبرم زير عبا، نشان بدهم به اينها كه چقدر توانا هستند. یک کم زنجيرها را باز كن، توانايي عجيب داری.
ابوعلي سينا در «مقامات العارفين» کتاب «اشارات» ميگويد: «العارف يخلق بهمته»[3]
همت اگر سلسله جنبان شود مور تواند که سلیمان شود
یک مقدار اگر قوی بشوی، با همت خودت ایجاد اشیاء در خارج می کنی، کجا هستی؟
خدا تو را مَظهر «القادر المختار» خودش کرده است. جوانها گوش بدهید تا یک روزنه علمی را برای شما باز کنم.
شما مانند خدا، آیت خدا و نشانه خدا هستید در خلاقيت. همانطوري كه خدا به كلمه وجودي، «كُن» ميگويد و اشياء موجود ميشوند: (إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ)[4]، تو هم همينطوري هستي، تو هم همینطوري هستي. تو هم قدرت خلاقيت ابداعي داري، در كجا؟ در مملكت خودت، در موطن نفس خودت، تا توجه به یک چيزي كردي، همان در نفس تو موجود ميشود. الان چشمهايت را روي هم بگذار، ايجاد يك باغ و گلستاني، ده فرسخ در ده فرسخ، پر از گلهاي ياس و ياسمن و نسترن، خيابان کشي و آبشار و آلاچق و چراغ برق و همه اينها را خيال كن، فكر كن. به محض اينكه فكر میكني، همه اينها در ذهن تو موجود ميشود، در نفس تو.
پس تو در مملكت خودت، آيت خدا هستي در مملكت خارج. همانطوري كه خدا به كلمه وجودي، «كُن» كه ميگويد، اشیاء موجود ميشود، فلك و مَلك، ماده و مُده، زمان و مكان، همه عوالم به كلمه وجودي الهي، كه امر و فرمان خدا است، موجود ميشود، تو هم همانطوري در مملكت خودت. تا توجه به يك چيزي كردي، آن موجود ميشود و وجود او بسته به توجه تو است، تا تو متوجه هستي، او هم هست، همين كه منصرف شد فکر تو و خاطرتو، او هم ميرود، در ذكر حكيم، ميرود آنجا كه عرب «نِي» انداخت.
حالا، اگر نفس قوي شد، اگر روح قوي شد، اگر طلسمها را پاره كرد، اگر بندها و زنجيرها و كُندهها را از پاي خود جدا کرد، عين همين عملي را كه در مملكت خودش ميكند، در خارج ميكند. هيولاي كل، به قول فلاسفه، در فرمان او ميآيند.
الان تو فكر كن، در نفس خودت، يك عمارت پنج طبقه، فوري موجود ميشود. اگر قوي شدي، اگر توانستي از مملكت خودت كه بدن است، دست بیاندازي و مملكتهاي همجوار را هم در اختيار بياوري، در خارج بیاوری، با يك توجه، یک عمارت در خارج درست ميكني، و آن عمارت خارج، قائم به توجه تو است.
شير پرده امام رضا7، كه در مجلس هارون بوجود آمد و آن فرد را خورد، از اين رديف بود. هارون خواست امام رضا7 را خجل كند!
؟؟؟ 29 جسمانیان جانب قلعه ؟؟؟ روحانیان
مردیکه ميخواهد با توپ و تفنگ دژ روحاني را بکوبد. عمو، دژ روحاني با اين توپ و تفنگ مادي كوبيده نميشود، او اسلحه روحاني لازم دارد.
خواست امام رضا7 را بکوبد. يكي از اين جادوگرها را آورد، گفت: اين پسر عموي ما را خجلش كن، دلم ميخواهد شرمنده بشود، گفت: خيلي خوب. مثل سحره فرعون، كه فرعون براي كوباندن حضرت موسي7 آورد، سحره گفتند: (أَ إِنَّ لَنا لَأَجْراً إِنْ كُنَّا نَحْنُ الْغالِبين)[5]، گفتند: اكر ما غلبه كرديم، پول و پاداش و مزدي هم هست؟ گفت: بله، منصب به شما ميدهم، حقوق ديواني براي شما قائل خواهم شد.
خيال كردهاند با اسلحه جسماني ميتوانند دژهاي روحاني را ؟؟؟ 30:20
گفت: چشم.
نان جلوي حضرت گذاشته بودند، سر سفره بود. حضرت دست بردند كه نان را بردارند، سحره عملي كردند و به هوا رفت. فضولها خنديدند. کف زدند، و اين به مقام حضرت خيلي برخورد كرد. دست برد روي آن نان ديگر، باز همان عمل سحرآميز را كرد، در مرتبه سوم ديگر حضرت متغير شدند، ماذون شدند از قبل خدا كه از اين بيحياء كيفر بكشند.
پردهاي آنجا بود که عكس شير داشت، نگاهي به پرده كرد، فرمودند: بگير اين دشمن خدا را. يك شيري پشمالو، شيري غضبناك، يك شير گردن كلفت، نه مثل اين شيرهاي ماده باغ وحش، اينها شير پير هستند! يك شير عجيبي، چنگال انداخت، دهان را باز كرد، يك لقمه چرب و نرمش كرد.
در مجلس ما، اهل علم و اهل فضل زياد هستند، معمم و غير معمم، دلم ميآيد كه بعضي حرفها را اشاره كنم و بگويم. يك كلمه اينجا بگويم.
آقايان اهل علم! نقشي كه در آن پرده بود، آن نقش به هم نخورد، خود پرده هم از جا كنده نشد.
خوب نكته علمي را دقت كنيد.
وقتي حضرت اشاره به آن كردند و به او فرمودند: بگير اين دشمن خدا را، شيري مجسم شد، آن هم شير پشمالو، غضبناك، گرسنه كه دهان را باز كرد و يك لقمه، مثل جوانها كه از ورزشخانه بيرون ميآيند و با يك چنگال يكديگر را بلند ميكنند، آن شیر هم طرف را يك لقمه كرد.
آیا پرده پاره شد؟ نه، آیا نقش پرده كنده شد؟ نه، چه شد؟ اين شير بعد كجا رفت؟ از كجا آمد؟ به كجا رفت؟ هيچ در اطراف اين فكر كردهايد؟
حالا من رمز آن را به شما ميگویم.
به آن پرده كه اشاره كردند، آن شير را امر نفرمودند، آن نقش هم تكان نخورد. شير به توجه حضرت در خارج درست شد. هر چيزي يك ماده و يك صورتي دارد، غير از ماده و صورت فلسفي. ماده در صورت عاميانه خود ما. شكل لازم دارد، صورت عرضي نه جوهري. تمام اين عالم ماده است، همه. حرف من هم ماده است، روح من هم ماده است، جسم من هم ماده است، دنيا هم ماده است، آخرت هم ماده است، بهشت هم ماده است، حورالعين هم ماده است، ماسوي الله و ماسوي، عالم اظله، بقيه همه ماده هستند، همه، همه، بقيه ماده هستند.
حضرت به توجهاش يك شكل به ماده خارجي دادند، آن شد شير و قائم به توجه حضرت. تا حضرت متوجه بودند، او هم آنجا مشغول كار بود، حضرت توجه خود را كه منصرف فرمودند، شير رفت به جاي اولش، «العارف يخلق بهمته»[6].
گفتم که ابوعلي سينا در مقامات العارفين کتاب اشارات ميگويد.
انسان خيلي قوی است، خيلي. به شرطي كه اين طلسمها را پاره كند.
؟؟؟ 36:10
انسان نه چند صورت بي معنا را انسان نه بلغم و دم و صفر را
خون، بلغم، صفراء، گوشت و پوست، آیا انسان اينها است؟
اين شلغمها را انسان نگيريد، يك حيوان بگيريد، بنده خودم را و امثال خودم را ميگويم، شما كه ملك هستيد، الحمدلله.
سعدی میگوید:
اگر آدمي به چشم است و زبان و گوش و بيني چه ميان نقش ديوار و ميان آدميت
طيران مرغ ديدي تو ز پاي بند شبهوت بدر آي تا ببيني طيران آدميت
خور و خواب و خشم و شهوت ؟؟؟ و جهل و ظلمت حيوان خبر ندارد ز نشان آدميت
نوعا انسان وجود ندارد.
انسان نه چند صورت بي معنا را انسان نه بلغم و دم و صفراء را
؟؟؟ 38 و شجر و وادي و آن آتش و تكلم و اصغاء را
از سوز سينه و دل انسان بين نار و درخت و سينه سينا را
وجودت جز طلسم جادوئي نيست بزن بشكن طلسم جادوئي را
؟؟؟
انسان را انسان ميگويند زیرا از انس مشتق شده است، چون سريع التانس است، زود به هر عالمي انس ميگيرد.
به سر مبارک خومدم که پدرم خاک شیر نبات خرج کرده است تا بزرگ شدم، بنده آقایی میکردم.
بنده يك وقتي بود كه تمام خوراكهايي كه مادرم ميپخت، با اينكه مادرم در طبخ خيلي مسلط بود و نزد همه احترام داشت، با بعضي از آقازادههاي مشهد رفيق بودم، رفيق ناجنس آدم را تلف ميكند، آنها آقازاده بودند و ما رعيتزاده، خوراكهاي گوناگوني را كه آنها ميخورند و من با آنها میخوردم باعث شده بود که ديگر خوراكهاي منزل خودمان لذت نداشته باشد. مادرم نوعا در عذاب بود، بهترين پلوها را، بهترين خورشتها را ميپخت، اصلا من لذت نميبردم، چون من با غذاهاي خانههاي اعيان و اشراف عادت كرده بودم.
به جان خودم، در 45 سال پیش، بلکه در 50 سال پیش، بنده ؟؟؟ آلمانی ؟؟؟ 41 در 45 سال تا 50 سال پیش، بنده شلوار ؟؟؟
خدايش رحمت كند، همان سال اول يا دوم، يك شب زير كرسي با پدرم و مادرم بودم، برادران كوچكم هم نشسته بودند، پدرم صدا كرد: بابا محمود! به همان لهجه خراسانی! نه به آن شوري شور و نه به اين بي نمكي! نه به آن دور و تنبك زدنت، نه به اين زينب و كلثوم شدنت!
يك وقت به خودم آمدم، ديدم كلاه سرم ؟؟؟، عمامه كرباس طبسی، پيراهن كرباس گنابادي، قبا كرباس، شلوار كرباس، جوراب پای من مشهدي، عباي من هم عباي بافت كرماني. تمام لباسهاي من به قدر پول همان يك پوتين من نميشد، به قدر پول يك ؟؟؟ 42:40، و مادرم از دست من به امان آمده بود و ميگفت: ننه محمود! رمقت از بين ميرود، بگذار يك غذاي حسابي و خوبي براي تو بپزم.
ميگفتم: خير. نان ارد شيره ميخوردم و برنج بيروغن.
به جان عزيز خودم، همان لذتهائي كه از آن خوراكها ميبردم از اين هم ميبردم، همان كيفي را كه از آن لباسهايي كه ميپوشيدم، ميبردم، از اين كرباسها هم ميبردم. انسان سريع التانس است، زود ميتواند به هر عالمي انس بگيرد. بيخود اين همه وقت و جوش زدن ندارد، دنبال سر بيا، شش تا را هفت تا كن، هفت تا را ده تا، تقي را ببين، نقي را ببين، چهار باغي را ببين، به در بزن، به ديوار بزن، چه خبر است؟ مرگت نگيرد.
با يك لقه نان و ماست، آدم سير ميشود و لذت ميبرد از آن نان، همان لذتي را كه شاهزادهها از خوراكهاي سلطنتي ميبرند. ده روز زحمت دارد، پانزده روز زحمت دارد، ده روز بر خودت گوارا كن، از آن لذت مي بري، همان لذتی را كه از پيراهن فاستونی لندني انگليسي، متري دويست توماني مي بري. ده روز به خودت زحمت بده، خدا شاهد است همان لذتي را كه از قالي عالي كرماني ميبري، همان لذت از پلاس هم ميبري. اینقدر حرص و جوش ميزني، اين قدر خلاف شرع، خلاف وجدان، خلاف عقل، خلاف عرف، كه چي؟ گردن شكسته!
انسان سريع التانس است، زود به هر مرحله و عالم، انس ميگيرد.
وقتيكه اينطور شد، قناعت را پيشه بگير، فكرت هم راحت است.
مردم پنجاه سال پيش، يك هزارم ثروت مردم امروز را نداشتند، شاهد این مطلب هم پيرمردهاي مجلس است. ثروت امروز فوقالعاده شده است، اصلا مملكت پر از پول شده است، هر كس بخواهد حرف بزند خلاف ميگويد. دليل آن؟ اين ساختمانهايي كه از شمیران تا توپخانه ساخته شده است، ساختمانهاي ده ميليون توماني، بيست ميليون توماني، سي میليون توماني، پنجاه میليون توماني، نه يكي، نه دو تا، نه ده تا، نه صد تا، نه هزار تا، نه ده هزار تا، اينها پول است.
بازار مملو از پول شده است، مثل سیل شده است، شاهد آن سرقفلي مغازهها است. يك میليون، دو ميليون سر قفلي پيدا كرده است، باید دو میليون فروش داشته باشد تا سرقفلي پيدا کند، اگر پول نباشد ؟؟؟ 46:40
ثروت مردم امروز، پنجاه برابر ثروت مردم پنجاه سال قبل شده است و خدا شاهد است يك پنجاهم راحتي مردم پنجاه سال قبل را ندارند، ندارند! فكرها مضطرب، قلبها منقلب، همه دچار چه كنم؟ چه كنم؟ همه در فكر هستند. چرا؟ براي اينكه آنها قانع بودند، اينها را آز و حرص و طمع گرفته است.
برگردم.
انسان سريع التانس است، زود انس پيدا ميكند. يك خورده فشار بياور به خودت.
ملامحمد میگوید:
هست حيواني كه نامش اُسغر است او به زخم چوب، زفت و لمترست
تا كه چوبش ميزني به ميشود او ز ضرب چوب فربه ميشود
نفس انسان اُسغري آمد يقين كو به زخم رنج زفتست و سمین
روح تو اسغر است، اسغر يك حيواني است، وقتی چوب به او ميزنند باد ميكند و چاق ميشود، رهايش كه ميكنند لاغر و باریک ميشود. روح تو همينطور است، چوب به آن بزن، چاق ميشود، گرسنگي به او بده، چاق ميشود. ماه رمضان روح تو چاق ميشود، بدن لاغر ميشود، روح و بدن متعاكس در حكم هستند، اين در فلسفه متعاليه به چند برهان ثابت شده است. آنكه بدن را چاق ميكند، روح را ضعيف میکند و لاغر ميكند، آنكه روح را چاق ميكند، بدن را ضعيف و لاغر ميكند. كم بخور، كم بخواب، كم حرف بزن، كم مستحب شب جمعه به عمل بياور! شب شنبه را هم شب جمعه نكن، شب يكشنبه را هم شب جمعه نكن. بعضي از مومنين همه شبها، برای آنها شب جمعه است و هر شب جمعه برای مثل سيدها سه تا شب جمعه است، چهار تا شب جمعه است! قربان جدتان بروم.
به هر حالت، قدري كمتر مستحب شب جمعه را به عمل بياور، قدري كمتر بخور، قدري كمتر بگو. اينها فشاري است كه بر اسغر نفس وارد ميشود، قوي ميشود.
قوي كه شد، از مملكت خودش به مملكت خارج تعددي و سرايت ميكند. در اين آقا هم تصرف ميكند، در اين چوب هم تصرف ميكند. و اين دائر مدار دين نيست، هشيار باشيد. اين مطلب مربوط به دين نيست، بيدين هم كه اين كار را بكند، قوت و قدرت روحش نمايان ميشود، غل و زنجير را از دست و پاي خودش كه باز كند، شیر به حركت و جنبش در ميآيد، گفتم همه شير هستند.
ما همه شيران ولي شير عَلم حمله ما از باد باشد دم به دم
حمل ما از باد و ناپيدا است باد
قوه غيبي، «بحول الله و قوته اقوم و اقعد».
حمل ما از باد و ناپيدا است باد جان فداي آنكه ناپيداست باد
به هر حالت.
اگر کسی بيدين باشد و در رياضت بكشد، قوي ميشود. قوي ميشود مي دانيد يعني چه؟
نكته حساس و لطيفي كه امروز براي فضلاء عرض كردم، اين است:
قوي ميشود، يعني سنگ از روي دست و پاي روح برداشته ميشود و قوه ذاتي روح نمايان ميشود. قوت ذاتي كه خدا عطاء كرده است، این شاهباز، شهپر، آزاد میشود و به پرواز در ميآيد، ميخواهد مومن باشد، ميخواهد كافر باشد. فرق ندارد.
این جوكيهاي هند، اينها اُسغرکش هستند. فشار روي نفس ميآورند، چطور هم فشار ميآورند! يك سال مي ايستد روي يك قدم، دستش را اينطوري نگه ميدارد، خاك ميريزد روي دستش و بذر هم روي خاك مياندازد، آبياري از آب باران میشود، سبز میشود! يك سال روي يك پا ايستاده است، دستش هم اينطوري كرده است، تا روي دستش گندم یا یک دانه دیگر سبز شود، خیلی ریاضت است، اين خيلي فشار به نفس است. البته مشروع هم نیست. اينها خلاف شرع است.
اما نفس مرد قوي ميشود، آننان قوي ميشود كه بر افكار اشخاص تسلط پيدا ميكند، بر منويات قلوب آنها آگاهی پیدا میکند، مشكل گشائي آنها را ميكند.
و از اين رديف، بنده براي اينكه دروغ نگفته باشم بيش از صد محل ديدهام، ديدهام، نه اینکه شنيدهام.
فلان مرتاض، فلان رياضت را كشيده است، يك مشت زده، يك بند را از نفس باز كرده است، يك اثر وجودي پيدا كرده است. آن مرتاض دیگر، يك اثر ديگر، آن يكي ديگر، يك اثر ديگر. اینها را من ديدهام.
نفس انسان اسغري آمد يقين
آن را فشار بده، قوي ميشود، قوي ميشود به اين معنا است: بندها برداشته ميشود قوت ذاتي آن نمايان ميشود. عرفا و صوفيه بشر، چون پيوند با ولي وقت نگرفتند، همانطوريكه گفتم ؟؟؟ 54:30 با پر شيخ نپريدند، زنگولهوار به پاي شاهباز لاهوت خودشان را وصل نكردند.
شاهباز لاهوت، ولي مرشد، پیر صاحب تخت، پیر دستگير، امروز، امام زمان7 است، امام زمان7 است. هركس به او پيوند گرفت و زير سايه او سير و سلوك كرد، او به كعبه حقيقت و سر منزل واقعيت ميرسد و درست هم بعد بر ميگردد و دستگيري ميكند.
آقايان نكردند، تعارف نداريم. سرسلسله، بايزيد بسطامياست، معروف كرخي است، امام زمان7 نيست. امام زمان7 براي آنها چرت است. در كدام يك از اين سلاسل، اهل فن و اهل اطلاع، میفهمید که چه میگویم! در كدام يك از اين ؟؟؟ سلاسل ميرسد به امام زمان7 که سرسلسله باشد؟ كو؟ كجا است؟ نشان بدهيد.
يا به معروف كرخي است يا به بايزيد بسطامي است، همينها، يك سلسله از سلاسلي كه امروز بر روي زمين است، از سلاسل معروفي كه هستند، ؟؟؟ 56 داوودی آنها، ذهبی آنها، ؟؟؟ سلسلهای را پيدا نميكنيد كه سرسلسلهاش امام زمان7 پسر امام حسن عسکری7 باشد. و حال اينكه ولي مرشد امروز، امام زمان7 است.
پس پيوند با ولي وقت ندارند. چون پیوند با ولی وقت ندارند، رياضت ميكشند، قدري هم زنجيرها را از دست و پاي روح خود باز ميکنند، ولي بعد به گمراهي ميافتد، به بيغوله ميافتند. اشتباه میکنند.
خودش را ميبيند، خيال ميكند خدا است، چون قدرت ذاتي خودش را ميبيند، خيال ميكند خدا شده است، نه بدبخت، اين تو هستي، اين تو هستي، ؟؟؟ 57:10 تو خودت هستي.
تو با اين قدرتي كه ميبيني، كه اگر بخواهم شرح قدرتها را بدهم، مثنوي هفتاد مَن كاغذ بشود. انشاءالله در روزهايي كه در مورد امامت و ولايت خواستم صحبت كنم، يك پرده روشنتر این حرفها را به عرض شما خواهم رسانيد.
اين خودت هستی بدبخت. خدا؟ تو نسبت به سايه سايه سایه خدا هم نسبت صفر به رقم نُه داري. كجا هستي؟
اين را فهميدي. حالا، این مقدمه شد براي حرفي كه برای فردا است. انسان اگر مهارش نكنند، روي قدرت ذاتي كه دارد طغيان ميكند. اول طغيانش اين است كه خودبين ميشود. ميگويد: من خدا هستم، پرچم من بالاتر از پرچم محمد9 است.
غلط کردی! ای موش! مورچه! پشه! پرچم تو بالاتر از لواء محمد9 است؟ ؟؟؟ 59 اگر آن را ؟؟؟ بدانیم تو را قابل اینکه ؟؟؟ بدانیم نیستی، ؟؟؟ یک کمی در خودش قدرت را دیده است، خودش را گم کرده است، طغیان نفسی کرده است. (كَلاَّ إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغىأَنْ رَآهُ اسْتَغْنى)[7] سر اینکه از آن عالم به این عالم آمدهایم، همین است.
حالا این مقدمه را داشته باشید، نتیجه و ذیالمقدمه انشاءالله برای فردا باشد، شما زنده، بنده هم اگر تصدق سر شما زنده ماندم، فردا ذیالمقدمه این مقدمه را به عرض شما میرسانم.
خدایا به کبریائیت تو قسم است، به ما حال بندگی بده.
به عظمت تو قسم است، ما را ذلیل و خاضع به درگاه خودت بفرما.
به اِنیت و اَنانیت تو قسم است که انانیت و طغیان نفسی را از ما دور گردان.
قال انصبونی و جدی احمد ؟؟؟ 1:01:01
؟؟؟ بحرالعلوم
؟؟؟ ما قال فی و لم ؟؟؟
یک مقدار بلند گریه کنید، ؟؟؟
«هل من مغیث یغیث ؟؟؟ بشربه من ؟؟؟ »
این شعری را که الان میخواهم بخوانم، اغلب معنایش را میفهمید، ؟؟؟ اشک چشم را بدهید که ملائکه ببرند به کربلا و به امام حسین7 بدهند.
هل راحم یرحم الطفل الرضیع
ای وای،
هل راحم یرحم الطفل الرضیع ؟؟؟
این بچه، شیر در پستان مادرش خشکیده است، بچه طاقت تشنگی ندارد.
شنوندگان مجلس، بلند صدا بزنید،
فرمود: آیا یک با رحم پیدا میشود، بیاید یک قطره آبی به لبهای خشکیده ؟؟؟ بدهد.
بحق مولانا الحسین المظلوم و بولده علی الاصغر ؟؟؟
با حالت گریان ده نوبت
یا الله