مجموعه سخنرانی های مرحوم خادم الحجه

  • خلاصه: سخنرانی روز چهارم: (كَلاَّ إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغى‏ أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى‏) 1 – محدود شدن قدرت وجود انسان بوسیله بدن به غرض عدم طغیان. 2 – آشکار شدن قدرت حقیقی انسان بوسیله انخلاع روح از بدن. 3 – طی طریق بدون دلالت ولی خدا دلیل انحراف علماء و عرفای بشری. 4 – انسان مظهر «القادر المختار» خداوند است. 5 – داستان فرمان امام رضا ع به نقش شیر روی پرده.

أَعُوذُ باللهِ ‏ مِنَ‏ الشَّيْطَانِ‏ الرَّجِيم‏

بِسْمِ‏ اللهِ‏ الرَّحْمنِ الرَّحِيم‏

الْحَمْدُ لِلهِ ‏ رَبِ‏ الْعالَمِينَ‏؛ بارِئِ الخَلائِقِ أجْمَعينَ؛ وَ صَلَّي اللهُ عَلي سَيِّدِ الأنْـبِياءِ وَ المُرْسَلينَ، حَبيبِ إلهِ العالَمينَ وَ خاتَمِ النَّبيّينَ، أبِي القاسِمِ مُحَمَّد، وَ عَلي أهْلِ بَـيْتِهِ الأطْيَبينَ الأنْجَبينَ، الهُداةِ المَهديّينَ، سِيَّما مَوْلانا وَ سَيِّدِنا الإمامِ الْمُبينِ وَ الكَهْفِ الحَصينِ وَ غِياثِ المُضْطَرِّ المُسْتَكينِ وَ خاتَـمِ الأئِمَّةِ المَعْصوُمينَ

صاحب الهيبه العسكريه و الغيبه الالهيه سيدنا و مولانا و امامنا و هادينا بالحق القائم و لعنه الله عليه اعدائهم ابد الابدين و دهر الداهرين

(ان الانسان ليطغي ان رآه استغني)[1]

همه ما به حسب طبع اوليه خودمان منهاي لطف خدا، همه فرعون هستيم، همه. فرعون نامش بلند شده است، ما همگي همان هستيم ولي گمنام، چيزي كه هست،

؟؟؟ 0:0

آن توانايي و آن استغنا و بي نيازي كه در فرعون بود، در ما نيست. كه اگر در ما هم ذره‌اي از آن بي‌نيازي پيدا شود، آن تفرعن و تكبر و سركشي و طغيان و تعدي، و هرچه که بخواهی اسمش را بگذاری، در ما هم هست و اين يك سر علمي‏ دارد، كه اين‌جا نمي‏توانم مفصل بيان كنم، از جهت اين‌كه اكثريت مجلس اصطلاحات علمي ‏را نمي‏دانند و استعداد درك اين مطلب را كاملا ندارند، لهذا نمي‏توانم مبسوط و مفصل بگويم. ولي اجمالا اشاره‏اي مي‏كنم.

سر علمي این مطلب، اين است كه جوهر ذات ما، ذات وجودي، نه ذات ماهوي، بسيار قوي است، خيلي قوي است. ما او را ضعيف كرده‌ايم، موا در بدنش انداخته‌ايم مثل يك شير ژيان كه دست و پايش را محكم در قفسي بسته باشند به زنجير. يا مثل شاه‌بازي كه بال‌هاي شاه‌پر او را بسته باشند. ما اين چنين هستيم. دست و پای ما بسته شده است، زنجيرها و ريسمان‌هاي زيادي به گردن ما و به دست ما و به پاي ما افكنده‌اند، اگر اين‌ها باز شوند خواهيد ديد كه شما چه شه‌باز عجيبي هستيد و چه پرواز عجيبي داريد و چه قدرت و نيروي داريد.

يكي از این‌ زنجيرها، چشم است كه پاي ما را چنان بسته است و چنان ما را ضعيف كرده است كه با ديدن يك زن خوش‌رو خود را مي‏بازيم، اسير او مي‏شويم، با ديدن يك ظاهر، ؟؟؟ 3:30 ایمان خود را و مال خود را را و هستي خود را به باد مي‌دهيم. اين يك زنجير.

يك زنجير، زنجير گوش است، با زنجير گوش، محكم بسته شده‌ايم، ضعيف، بلكه ضعيفه شده‏ايم، با دو تا آواز خوش، دل را از دست مي‏دهيم. با دو تا كلمه درست از جا در مي‏رويم، با دو تا كلمه دروغكي خاضع و خاشع مي‏شويم.

زنجير شكم! بر پدر اين شكم بد لعنت! مخصوصا كه آدم پيرمرد مي‏شود، هوس هم پيدا مي‏كند مثل زن‌هاي باردار! دين، ايمان، مذهب، همه را در راه شكم به باد مي‏دهد. جان خود را، هستي‌ خود را، شرف خود را.

زنجيرها زياد است، بالاترين زنجيرها كه طلسم دوم ما است. شكم و فرج و گوش و چشم و دهان، اين‌ها طلسم اول ما است، محكم دست و پاي ما را بسته است،

طلسم ديگري بدتر از اين طلسم، خيال است، قوه خياليه، آه، آه.

هواهای نفسانی، از همه بالاتر ریاست طلبی

6 ؟؟؟

كه آن در ما علماء بيشتر از عوام است. طلسم‌هاي ديگري هم هست كه آن‌ها گفتني نيست. اين‌ها به زنجير ما را بسته‌اند و ما را مثل موشي كرده است. اگر اين طلسم‌ها را شكستي، اگر اين بند‌ها را از دست و پاي خود باز كردي، آن وقت مي‏بيني تو چه جوهر قوي‌اي هستي.

يك قصه بگويم:

از ارسطو نقل كرده‌اند، در ميمرات است و در حاشيه قبسات ميرداماد رحمت الله عليه نوشته شده است، ولي معتمد بنده اين است كه اين مربوط به افلاطون است نه ارسطو، ارسطو اهل قال بود، اهل حال نبود، منطق را درست كرد، ايساغوجي را درست كرد، ولي اهل حال و معنا نبود، افلاطون اهل حال و معنا بود، و لذا سه دسته شاگرد تربيت كرد: مشائين، اشراقيين، رواقيين. اشراقيين افرادي هستند كه افلاطون به آن‌ها نگاه مي‏كرد و آن‌ها مطالب را مي‏فهميدند، قوه القاء داشت، آن‌ها هم قوه تميز داشتند، اين هم يك راهي است كه الان در اروپا و امريكا يك مقداري از اين كارها دارد مي‏شود. القاء فكر و التقاط فكر.

به هر جهت، افلاطون اهل اين عوالم بود، موقعي افلاطون منقطع مي‏شود يعني جامه بدن را مي‏اندازد، لباس تن را خلع مي‏كند. بايد من اين‌ها را بگويم چون در اصل گفتن من و شنيدن شما يك اثر رواني در شما خواهد داشت.

آدمي‏فربه شود از راه گوش

اين بدن، لباس شما است، شما آن را به خود پوشيده‌ايد و در پرتو حجاب اين لباس محجوب شده‌ايد، مثل اين عبا كه بنده پوشيده‌ام و اين عبا بدن من را پنهان كرده است، تقريبا بدن هم لباس روح ما شده‏ است،

با بداني كه تن آمد چون لبين               رو به جولا بس لباسي را مليس

روح را توحيد الله خوش‌تر است            غير ظاهر دست و پايي ديگر است

دست و پا در خواب بيني و ايتلاف             آن حقيقت دان مدانش از گزاف

به هر حالت، اين بدن لباس است، همان‌طوري كه شما شب‌ها كت و شلوارتان را مي‏كَنيد و ما آخوندها هم عباها‌هايمان را تا مي‏كنيم، عده‌اي رجال الهي بودند و من ديده‌ام آن‌ها را كه از بدن و تن، خودشان را مي‏كنده‌اند. همان‌طوري كه ما عبا را تا مي‏كنيم مي‏اندازيم آن طرف و شما كت و شلوارتان را سر ميخ مي‏زنيد همان‌طور بدن را مي‏كنيد، بدن آن‌جا افتاده است، خودش روي پاي خودش است و اين مقام را مقام «خلع بدن» و «مقام تجريد» مي‏گويند. اين بچه‏هاي علقه و مضغه را كه هنوز از شكم ننه طبيعت بيرون نيامده‌اند، اين‌ها، اين حرف‌ها حاليشان نیست، بچه‌اي كه توي شكم ننه است، او از علم عالم خارج چه اطلاعي دارد؟ او از زيبائي‌هاي دنيا، از اين مناظر ادبي، ذوقي چه اطلاعي دارد؟ به بچه توي رحم مي‏خواهي حالي كني كه باغ است، گلستان است، بستان است، عمارات است، او نمي فهميد.

علماي طبيعي امروز، حتي پروفسورهاي نمره يك اروپا و امريكا، با آن‌ها دارم حرف مي‏زنم نه اين بچه‏ها. با آن پروفسورهاي نمره يك دنيا. آن‌ها را من ‏هنوز بچه مي‏دانم، و علقه، هنوز توي شكم طبيعت‌اند هنوز توي رحم ماده هستند، هنوز سر بيرون نياورده‌اند، هنوز در خواب عميق هستند. (الناس نيام فاذا ماتوا انتبهوا)[2]، در خواب فرو رفته‌اند. يكي از اساتيد من كه مشهور بوده است به خلع بدن و در سير تكاملي انخلاع بوده است، مي‏فرمود: آن اوايل كار بود، يك وقت نگاه كردم ديدم همه مردم لالا كرده‌اند،

خوابيده‌اند توي بستر بدن، تو فراش تن، توي لباس تن، لالائي عميق! چند نفر را ديدم كه گاهي اين‌ها سرشان را بلند مي‏كردند، يك اين‌طوري مي‏كردند، مي‏خواستند بلند شوند، دوبار مي‏افتادند، كه اين‌ها در سير تكاملي انخلاع بودند.

غرض، من ديده‌ام كسي را كه او خودش را از بدن مي‏كَند و روي پاي خودش مي‏ايستاد، عصا را ول مي‏كرد، زيرا اين بدن عصاي است. آن را رها مي‏كرد.

رجال الهي كه به پايه انخلاع مي‏رسند و روي پاي خودشان مي‏ايستند، اين‌ها جوهر خودشان را درك مي‏كنند.

افلاطون يك موقعي تجريد كرد، منخلع از بدن شد.

گفتم، در میمراد ؟؟؟ 7:20 در حاشيه قبسات ميرداماد، آن‌جا اين قصه را نوشته است و نسبت به ارسطو داده است، ولي حق آن است كه اين برای افلاطون است، بنده نسبت به افلاطون مي‏دهم.

افلاطون مي‏گويد: خودم را يك مرتبه در عالم نور ديدم. تعبير افلاطون اين است، آن‌هايي هم كه منخلع ‏شوند و روي پايشان بايستند همين حرف‌ها را مي‏زنند.

گفت: ديدم در يك عالمي‏هستم كه مملو از نور است و نور در آن‌جا موج مي‏زند، غليان دارد، مثل یک ديگ كه گذاشته باشيد بالاي آتش و جوش بيايد، اين ديگ چطور غل غل مي‏كند، چطور غليان دارد. دريايی كه طوفاني شده باشد، امواج متلاطم است، چطور موج‌ها از اين طرف به آن طرف مي‏رود.

گفت: در عالمي‏ خودم را يافتم كه در آن عالم، نور موج مي‏زد، دانایی غليان و جوشش داشت، قدرت و توانائي موج‌ها داشت، اصلا عالم، عالم قدرت بود، عالم، عالم غنا و ثروت بود، عالم، عالم علم و نورانيت بود، عالم، عالم لطافت بود. جوش مي‏زد، لطافت، نورانيت، دانائي، توانائي، غليان داشت.

گفت: من به فكر افتادم كه چطور شده است من اين‌جا آمده‌ام و در این‌جا هستم؟ به محض اين‌كه فكر كردم، يك مرتبه خودم را در بدن دیدم.

نشانه صحت بيان افلاطون همان نكته آخرش است. گفت تا به فكر افتادم که من در اين‌جا چه مي‏كنم و چطور شده كه به اين عالم آمده‌ام، يك مرتبه ديدم توي بدن خودم هستم.

راست هم می‌گوید، فکر می‌کشد و پایین می‌آورد.

شما اینچنین هستید.

به قول بچه فکلی‌ها تو پرانتز، به قول ما آخوندها بین الهلالین، يك نكته براي شما بگويم.

اين عرفا و صوفيه كه با قدم خود رفته‏اند، منقطع از ولایت ولي وقت هستند،

آخوند ملا محمد می‌گوید:

الا که با   شی          ؟؟؟ 11      شی

گفت پيغمبر علي را كای علي                 شير حقي پهلوان پر دلي

ليك بر شيري ممكن هم اعتماد           اندرآ در سايه نخل اميد

اندرآ در سايه آن عاقلي              كِش نداند بُرد از ره ناقلي

ظل او اندر زمين چون كوه قاف         روح او سيمرغ بس عالي طواف

بايد در ظل پير رفت، بايد به ارشاد ولي مرشد رفت، بايد پيوند به شجره لاهوتي زد تا وجود ميوه شيرين پيدا كند. نوع عرفا و صوفيه اين پيوند را نزدند، بی‌خود می‌گویند. ولي وقت، پير دليل، صاحب تخت، ولي مرشد، امروز، امام زمان7 است، يعني فرزند ارجمند حضرت امام حسن عسكري7، بقيه الله في الارضيين و حجت الله علي العالمين حضرت اقدس مهدي7، امروز امير در ميخانه اوست، امروز شاهباز اوج لاهوت اوست، هركس بخواهد پرواز كند و بالا برود، بايد زنجیره‌وار خودش را به پاي او ببندد. اهل دل، فهميدید چه مي‏گويم؟ در اين تعبيراتي كه مي‏كنم عناياتي است، هر تعبير اشاره به يك شاني از شئون فیض و سلوك است.

زنگوله‌ نمی‌تواند به آسمان برود، صد هزار سال این زنگوله را یک‌جا بگذار، تكان نمي‏خورد، اما اگر آن را به پاي كبوتري بستند، كبوتر پرواز مي‏كند، اين هم بالا مي‏رود. زنگوله شو به پاي ولي وقت تا به پرواز او پرواز كني، تا تو هم به تبع او اوج بگيري، به عرش و بالاتر از عرش بروي. اين‌ها با ولي وقت پيوند نگرفتند، اين‌ها زنگوله پاي ولي وقت نشدند، اين‌ها خودشان را به شجره ؟؟؟ 14:30 ولي وقت متصل نكردند، نكردند. خيلي از صاحبان تخت این‌ها و سلاطين این‌ها سني هستند! اين شيخ ارشادی كه دم از «عمر» مي‏زند! آي‌ آی! قربانش برود ننه‌اش! آن شيخ ارشادي كه دم از «ابوبكر» مي‏زند، اگر سرچشمه «ابوبكر» و «عمر» شد دیگر معلوم است توي نهر‌ها لجن‌زار است، آب چاه كه نمي‏آيد.

آخوند ملا محمد يك چيزي مي‏گويد براي شما بگويم. او از عرفاي كامل است، به اوج مي‏رساند، كتابش را تالي تلو قرآن مي‏دانند. چه تعريف‌هايي كه مي‏كنند.

هست اشارات محمد المراد              كل گشاد اندر گشاد اندر گشاد

صد هزاران آفرين بر جان او                بر قدوم و دَور فرزندان او

گر ز بغداد و هري يا از ري‌اند             بي مزاج آب و گل نسل وي‌اند

شاخ گل هر جا كه روید گل است        خم مل هر جا كه ‏جوشد هم مل است

مي‏خواهد از «عمر» باشد، مي‏خواهد از «علي7» باشد، بنده در آن سير و سلوكي كه سرچشمه از دستگاه «ابوبكر» و «عمر» بگيرد، فاتحه بدون الحمد خوانده‌ام.

برخي از اساتيد سني ‏هستند.

آن وقت:

هر كه پیرش گمره بود     ؟؟؟ 16:40         سير او كر تا به جنت ره بود

آن استاد سني كه در طريقت، «ابوبكر» و «عمر» را پيشواي خود كند، او به «هاويه» مي‏رود، به زاويه حاده‏ «هاويه» مي‏رود. آگاه باشيد، اين حرف‌ها را من بايد بگويم، بايد بيدارتان كنم.

عرفاي بشر با قدم خود جلو رفته‌اند، لذا اغلب آن‌ها سرنگون شده‌اند، اغلب سرنگون شده‌اند. يك قدري هم بالا رفتند، ولي با عصاي زير دستشان، با زحمتشان، كمي ‏بالا رفتند، اما چون بي‌پير رفتن، سرنگون شدند، از همان بالا افتادند، سر و دستشان شكست.

اگر كسي با ولي وقت پيوند بگيرد، به دستگيري امام زمان7 بالا برود، او درست مي‏رود و تا سرمنزل می‌رسد، به كعبه مقصود هم مي‏رسد و بعد هم برمي‏گردد و به هدايت مردم ؟؟؟ 18:20 . نمونه اين را هم در این قرن اخير ديده‌ام.

برگردم.

عرفاي بشر چون بدون پيوند با ولي وقت به راه مي‏افتند، گم ؟؟؟ مي‏شوند. بدون زنگوله شدن به پاي شاهباز وقت، امام زمان7 می‌خواهند اوج بگيرند، يك خورده‌اي بالا مي‏روند، زمين مي‏خورند، همه ایشان.

بنده خودم اهل بخیه‌ام، اين را بدان، من اگر اين عبايم را پهن كنم، از ؟؟؟ درويش‌ها بيشتر مي‏توانم بكشم زير عبايم. آن‌قدر هم بلدم خر سواری كنم، مريد تراشي كنم، چهار تا ؟؟؟ بگويم، اين‌ها، همه را بلد هستم.

اين‌ها به زمين خورده‌اند، لذا «وحدت وجودي» مي‏شوند، لذا به «مهدويت نوعيه» قائل مي‏شوند، اين‌ها گمراه شدند، اين‌ها خوردن زمين و دست و پای آن‌ها شکسته است. يك خورده بالا مي‏روند، قدرت خودشان را مي‏بينند، خيال مي‏كنند خدا شده‌اند، خيال مي‏كنند او خداست.

كليد بزرگي را به دست شما دادم دانشمندان، براي اين‌كه بفهميد سر گمراه شدن «بايزيد بسطامي» ‏چيست؟ «ليس في جبتي سوي الله»، در اين زیر پيراهنی من، در این زير شلواري من، غير از خدا هيچ چيز ديگري نيست. بچه‏هاي مسلماني كه طبعشان به ايمان و قرآن روشن است به اين چرت و پرت‌ها مي‏خندند. چطور شده كه اين‌طوری شده است؟

يا آن كه «لا اله الا الله انا» می‌گوید، آن يكي ديگر «انا الحق» مي‏گويد، آن يكي ديگر «من خدايم من خدايم من خدايم» مي‏گويد اين چرت و پرت‌ها از کجا پيدا شده است؟ چه شده است؟

بزرگان مي‏دانند كه راه اين گمراهي چيست؟ سرچشمه اين ضلالت چیست؟ سرچشمه اين ضلالت اين است، اين‌ها يك کمی بندها را به ریاضت پاره كرده‌اند، چون رياضت بند را پاره مي‏كند. قدري گرسنگي بكش، قوه حيواني تو ضعيف مي‏شود، بند چشم پاره مي‏شود، بند گوش پاره مي‏شود، به رياضت و زحمت، و تحمل مشقت‌ها، اين طلسم ماده را شكستند. طلسم ماده را كه شكستند و بند‌ها را كه برداشتند، يك چيز عجيبي ديدند و يك پهلوان قوي دیدند. خیال کردند که خداست! نه عمو، تو خودت هستي! تو خودت هستي كه خودت را اشتباه با خدا كرده‌اي. خدا به ميليارد میليارد میليارد درجه بالاتر از اين است. تو سايه‌اي از سايه‏هاي الوهيت خدا هستي، تو سايه‌اي از قنبر علي7 هستی كه قنبر سايه‌اي است از سايه علي7 است و علي7 شاگردی از شاگردهای پيغمبر9 است و پيغمبر يك سايه‌اي است از سايه خدا.

يك کمی كه مي‏کَند، مي‏بيند خيلي قدرت دارد، به صاحب محراب و منبر اگر خطر شرعي نداشته باشد من مي‏توانم پنجاه تا جوان را بكشم تو این كار، ببرم زير عبا، آن‌ها مي‏برند زير خرقه، من می‌‏برم زير عبا، نشان بدهم به اين‌ها كه چقدر توانا هستند. یک کم زنجيرها را باز كن، توانايي عجيب داری.

ابوعلي سينا در «مقامات العارفين» کتاب «اشارات» مي‏گويد: «العارف يخلق بهمته»[3]

همت اگر سلسله جنبان شود                   مور تواند که سلیمان شود

یک مقدار اگر قوی بشوی، با همت خودت ایجاد اشیاء در خارج می کنی، کجا هستی؟

خدا تو را مَظهر «القادر المختار» خودش کرده است. جوان‌ها گوش بدهید تا یک روزنه علمی را برای شما باز کنم.

شما مانند خدا، آیت خدا و نشانه خدا هستید در خلاقيت. همان‌طوري كه خدا به كلمه وجودي، «كُن» مي‏گويد و اشياء موجود مي‏شوند: (إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ)[4]، تو هم همين‌طوري هستي، تو هم همین‌طوري هستي. تو هم قدرت خلاقيت ابداعي داري، در كجا؟ در مملكت خودت، در موطن نفس خودت، تا توجه به یک چيزي كردي، همان در نفس تو موجود مي‏شود. الان چشم‌هايت را روي هم بگذار، ايجاد يك باغ و گلستاني، ده فرسخ در ده فرسخ، پر از گل‌هاي ياس و ياسمن و نسترن، خيابان کشي و آبشار و آلاچق و چراغ برق و همه اين‌ها را خيال كن، فكر كن. به محض اين‌كه فكر می‌كني، همه اين‌ها در ذهن تو موجود مي‌شود، در نفس تو.

پس تو در مملكت خودت، آيت خدا هستي در مملكت خارج. همان‌طوري كه خدا به كلمه وجودي، «كُن» كه مي‏گويد، اشیاء موجود مي‏شود، فلك و مَلك، ماده و مُده، زمان و مكان، همه عوالم به كلمه وجودي الهي، كه امر و فرمان خدا است، موجود مي‏شود، تو هم همان‌طوري در مملكت خودت. تا توجه به يك چيزي كردي، آن موجود مي‏شود و وجود او بسته به توجه تو است، تا تو متوجه هستي، او هم هست، همين كه منصرف شد فکر تو و خاطرتو، او هم مي‏رود، در ذكر حكيم، مي‏رود آن‌جا كه عرب «نِي» انداخت.

حالا، اگر نفس قوي شد، اگر روح قوي شد، اگر طلسم‌ها را پاره كرد، اگر بندها و زنجيرها و كُنده‏ها را از پاي خود جدا کرد، عين همين عملي را كه در مملكت خودش مي‏كند، در خارج مي‏كند. هيولاي كل، به قول فلاسفه، در فرمان او مي‏آيند.

الان تو فكر كن، در نفس خودت، يك عمارت پنج طبقه، فوري موجود مي‏شود. اگر قوي شدي، اگر توانستي از مملكت خودت كه بدن است، دست بیاندازي و مملكت‌هاي هم‌جوار را هم در اختيار بياوري، در خارج بیاوری، با يك توجه، یک عمارت در خارج درست مي‏كني، و آن عمارت خارج، قائم به توجه تو است.

شير پرده امام رضا7، كه در مجلس هارون بوجود آمد و آن فرد را خورد، از اين رديف بود. هارون خواست امام رضا7 را خجل كند!

؟؟؟ 29 جسمانیان               جانب قلعه ؟؟؟ روحانیان

مردیکه مي‏خواهد با توپ و تفنگ دژ روحاني را بکوبد. عمو، دژ روحاني با اين توپ و تفنگ مادي كوبيده نمي‏شود، او اسلحه روحاني لازم دارد.

خواست امام رضا7 را بکوبد. يكي از اين جادوگر‌ها را آورد، گفت: اين پسر عموي ما را خجلش كن، دلم مي‏خواهد شرمنده بشود، گفت: خيلي خوب. مثل سحره فرعون، كه فرعون براي كوباندن حضرت موسي7 آورد، سحره گفتند: (أَ إِنَّ لَنا لَأَجْراً إِنْ كُنَّا نَحْنُ الْغالِبين)[5]، گفتند: اكر ما غلبه كرديم، پول و پاداش و مزدي هم هست؟ گفت: بله، منصب به شما مي‏دهم، حقوق ديواني براي شما قائل خواهم شد.

خيال كرده‌اند با اسلحه جسماني مي‏توانند دژهاي روحاني را ؟؟؟ 30:20

گفت: چشم.

نان جلوي حضرت گذاشته بودند، سر سفره بود. حضرت دست بردند كه نان را بردارند، سحره عملي كردند و به هوا رفت. فضول‌ها خنديدند. کف زدند، و اين به مقام حضرت خيلي برخورد كرد. دست برد روي آن نان ديگر، باز همان عمل سحرآميز را كرد، در مرتبه سوم ديگر حضرت متغير شدند، ماذون شدند از قبل خدا كه از اين بي‌حياء كيفر بكشند.

پرده‌اي آن‌جا بود که عكس شير داشت، نگاهي به پرده كرد، فرمودند: بگير اين دشمن خدا را. يك شيري پشمالو، شيري غضبناك، يك شير گردن كلفت، نه مثل اين شيرهاي ماده باغ وحش، اين‌ها شير پير هستند! يك شير عجيبي، چنگال انداخت، دهان را باز كرد، يك لقمه چرب و نرمش كرد.

در مجلس ما، اهل علم و اهل فضل زياد هستند، معمم و غير معمم، دلم مي‏آيد كه بعضي حرف‌ها را اشاره كنم و بگويم. يك كلمه اين‌جا بگويم.

آقايان اهل علم! نقشي كه در آن پرده بود، آن نقش به هم نخورد، خود پرده هم از جا كنده نشد.

خوب نكته علمي ‏را دقت كنيد.

وقتي حضرت اشاره به آن كردند و به او فرمودند: بگير اين دشمن خدا را، شيري مجسم شد، آن هم شير پشمالو، غضبناك، گرسنه كه دهان را باز كرد و يك لقمه، مثل جوان‌ها كه از ورزش‌خانه بيرون مي‏آيند و با يك چنگال يكديگر را بلند مي‏كنند، آن شیر هم طرف را يك لقمه كرد.

آیا پرده پاره شد؟ نه، آیا نقش پرده كنده شد؟ نه، چه شد؟ اين شير بعد كجا رفت؟ از كجا آمد؟ به كجا رفت؟ هيچ در اطراف اين فكر كرده‌ايد؟

حالا من رمز آن را به شما مي‌گویم.

به آن پرده كه اشاره كردند، آن شير را امر نفرمودند، آن نقش هم تكان نخورد. شير به توجه حضرت در خارج درست شد. هر چيزي يك ماده و يك صورتي دارد، غير از ماده و صورت فلسفي. ماده در صورت عاميانه خود ما. شكل لازم دارد، صورت عرضي نه جوهري. تمام اين عالم ماده است، همه. حرف من هم ماده است، روح من هم ماده است، جسم من هم ماده است، دنيا هم ماده است، آخرت هم ماده است، بهشت هم ماده است، حورالعين هم ماده است، ماسوي الله و ماسوي، عالم اظله، بقيه همه ماده هستند، همه، همه، بقيه ماده هستند.

حضرت به توجه‌اش يك شكل به ماده خارجي دادند، آن شد شير و قائم به توجه حضرت. تا حضرت متوجه بودند، او هم آن‌جا مشغول كار بود، حضرت توجه خود را كه منصرف فرمودند، شير رفت به جاي اولش، «العارف يخلق بهمته»[6].

گفتم که ابوعلي سينا در مقامات العارفين کتاب اشارات مي‏گويد.

انسان خيلي قوی است، خيلي. به شرطي كه اين طلسم‌ها را پاره كند.

؟؟؟ 36:10

انسان نه چند صورت بي معنا را        انسان نه بلغم و دم و صفر را

خون، بلغم، صفراء، گوشت و پوست، آیا انسان اين‌ها است؟

اين شلغم‌ها را انسان نگيريد، يك حيوان بگيريد، بنده خودم را و امثال خودم را مي‏گويم، شما كه ملك هستيد، الحمدلله.

سعدی می‌گوید:

اگر آدمي‏ ‏به چشم است و زبان و گوش و بيني         چه ميان نقش ديوار و ميان آدميت

طيران مرغ ديدي تو ز پاي بند شبهوت               بدر آي تا ببيني طيران آدميت

خور و خواب و خشم و شهوت ؟؟؟ و جهل و ظلمت        حيوان خبر ندارد ز نشان آدميت

نوعا انسان وجود ندارد.

انسان نه چند صورت بي معنا را              انسان نه بلغم و دم و صفراء را

؟؟؟ 38 و شجر و وادي                      و آن آتش و تكلم و اصغاء را

از سوز سينه و دل انسان بين                نار و درخت و سينه سينا را

وجودت جز طلسم جادوئي نيست                بزن بشكن طلسم جادوئي را

؟؟؟

انسان را انسان مي‏گويند زیرا از انس مشتق شده است، چون سريع التانس است، زود به هر عالمي ‏انس مي‏گيرد.

به سر مبارک خومدم که پدرم خاک شیر نبات خرج کرده است تا بزرگ شدم، بنده آقایی می‌کردم.

بنده يك وقتي بود كه تمام خوراك‌هايي كه مادرم مي‏پخت، با اين‌كه مادرم در طبخ خيلي مسلط بود و نزد همه احترام داشت، با بعضي از آقازاده‏هاي مشهد رفيق بودم، رفيق ناجنس آدم را تلف مي‏كند، آن‌ها آقازاده بودند و ما رعيت‌زاده، خوراك‌هاي گوناگوني را كه آن‌ها مي‏خورند و من با آن‌ها می‌خوردم باعث شده بود که ديگر خوراك‌هاي منزل خودمان لذت نداشته باشد. مادرم نوعا در عذاب بود، بهترين پلوها را، بهترين خورشت‌ها را مي‏پخت، اصلا من لذت نمي‏بردم، چون من با غذا‌هاي خانه‏هاي اعيان و اشراف عادت كرده بودم.

به جان خودم، در 45 سال پیش، بلکه در 50 سال پیش، بنده ؟؟؟ آلمانی ؟؟؟ 41 در 45 سال تا 50 سال پیش، بنده شلوار ؟؟؟

خدايش رحمت كند، همان سال اول يا دوم، يك شب زير كرسي با پدرم و مادرم بودم، برادران كوچكم هم نشسته بودند، پدرم صدا كرد: بابا محمود! به همان لهجه خراسانی! نه به آن شوري شور و نه به اين بي نمكي! نه به آن دور و تنبك زدنت، نه به اين زينب و كلثوم شدنت!

يك وقت به خودم آمدم، ديدم كلاه سرم ؟؟؟، عمامه كرباس طبسی، پيراهن كرباس گنابادي، قبا كرباس، شلوار كرباس، جوراب پای من مشهدي، عباي من هم عباي بافت كرماني. تمام لباس‌هاي من به قدر پول همان يك پوتين من نمي‏شد، به قدر پول يك ؟؟؟ 42:40، و مادرم از دست من به امان آمده بود و مي‏گفت: ننه محمود! رمقت از بين مي‏رود، بگذار يك غذاي حسابي و خوبي براي تو بپزم.

مي‏گفتم: خير. نان ارد شيره مي‏خوردم و برنج بي‌روغن.

به جان عزيز خودم، همان لذت‌هائي كه از آن خوراك‌ها مي‏بردم از اين هم مي‏بردم، همان كيفي را كه از آن لباس‌هايي كه مي‏پوشيدم، مي‏بردم، از اين كرباس‌ها هم مي‏بردم. انسان سريع التانس است، زود مي‏تواند به هر عالمي ‏انس بگيرد. بي‌خود اين همه وقت و جوش زدن ندارد، دنبال سر بيا، شش تا را هفت تا كن، هفت تا را ده تا، تقي را ببين، نقي را ببين، چهار باغي را ببين، به در بزن، به ديوار بزن، چه خبر است؟ مرگت نگيرد.

با يك لقه نان و ماست، آدم سير مي‏شود و لذت مي‏برد از آن نان، همان لذتي را كه شاهزاده‏ها از خوراك‌هاي سلطنتي مي‏برند. ده روز زحمت دارد، پانزده روز زحمت دارد، ده روز بر خودت گوارا كن، از آن لذت مي بري، همان لذتی را كه از پيراهن فاستونی لندني انگليسي، متري دويست توماني مي بري. ده روز به خودت زحمت بده، خدا شاهد است همان لذتي را كه از قالي عالي كرماني مي‏بري، همان لذت از پلاس هم مي‏بري.‌ این‌قدر حرص و جوش مي‏زني، اين قدر خلاف شرع، خلاف وجدان، خلاف عقل، خلاف عرف، كه چي؟ گردن شكسته!

انسان سريع التانس است، زود به هر مرحله و عالم، ‏انس مي‏گيرد.

وقتي‌كه اين‌طور شد، قناعت را پيشه بگير، فكرت هم راحت است.

مردم پنجاه سال پيش، يك هزارم ثروت مردم امروز را نداشتند، شاهد این مطلب هم پيرمردهاي مجلس است. ثروت امروز فوق‌العاده شده است، اصلا مملكت پر از پول شده است، هر كس بخواهد حرف بزند خلاف مي‏گويد. دليل آن؟ اين ساختمان‌هايي كه از شمیران تا توپ‌خانه ساخته شده است، ساختمان‌هاي ده ميليون توماني، بيست ميليون توماني، سي میليون توماني، پنجاه میليون توماني، نه يكي، نه دو تا، نه ده تا، نه صد تا، نه هزار تا، نه ده هزار تا، اين‌ها پول است.

بازار مملو از پول شده است، مثل سیل شده است، شاهد آن سرقفلي مغازه‏ها است. يك میليون، دو ميليون سر قفلي پيدا كرده است، باید دو میليون فروش داشته باشد تا سرقفلي پيدا کند، اگر پول نباشد ؟؟؟ 46:40

ثروت مردم امروز، پنجاه برابر ثروت مردم پنجاه سال قبل شده است و خدا شاهد است يك پنجاهم راحتي مردم پنجاه سال قبل را ندارند، ندارند! فكرها مضطرب، قلب‌ها منقلب، همه دچار چه كنم؟ چه كنم؟ همه در فكر هستند. چرا؟ براي اين‌كه آن‌ها قانع بودند، اين‌ها را آز و حرص و طمع گرفته است.

برگردم.

انسان سريع التانس است، زود انس پيدا مي‏كند. يك خورده فشار بياور به خودت.

ملامحمد می‌گوید:

هست حيواني كه نامش اُسغر است         او به زخم چوب، زفت و لمترست

تا كه چوبش مي‏زني به مي‏شود           او ز ضرب چوب فربه مي‏شود

نفس انسان اُسغري آمد يقين                  كو به زخم رنج زفتست و سمین

روح تو اسغر است، اسغر يك حيواني است، وقتی چوب به او مي‏زنند باد مي‏كند و چاق مي‏شود، رهايش كه مي‏كنند لاغر و باریک مي‏شود. روح تو همين‌طور است، چوب به آن بزن، چاق مي‏شود، گرسنگي به او بده، چاق مي‏شود. ماه رمضان روح تو چاق مي‏شود، بدن لاغر مي‏شود، روح و بدن متعاكس در حكم هستند، اين در فلسفه متعاليه به چند برهان ثابت شده است. آن‌كه بدن را چاق مي‏كند، روح را ضعيف می‌کند و لاغر مي‏كند، آن‌كه روح را چاق مي‏كند، بدن را ضعيف و لاغر مي‏كند. كم بخور، كم بخواب، كم حرف بزن، كم مستحب شب جمعه به عمل بياور! شب شنبه را هم شب جمعه نكن، شب يك‌شنبه را هم شب جمعه نكن. بعضي از مومنين همه شب‌ها، برای آن‌ها شب جمعه است و هر شب جمعه برای مثل سيد‌ها سه تا شب جمعه است، چهار تا شب جمعه است! قربان جدتان بروم.

به هر حالت، قدري كمتر مستحب شب جمعه را به عمل بياور، قدري كمتر بخور، قدري كمتر بگو. اين‌ها فشاري است كه بر اسغر نفس وارد مي‏شود، قوي مي‏شود.

قوي كه شد، از مملكت خودش به مملكت خارج تعددي و سرايت مي‏كند. در اين آقا هم تصرف مي‏كند، در اين چوب هم تصرف مي‏كند. و اين دائر مدار دين نيست، هشيار باشيد. اين مطلب مربوط به دين نيست، بي‌دين هم كه اين كار را بكند، قوت و قدرت روحش نمايان مي‏شود، غل و زنجير را از دست و پاي خودش كه باز كند، شیر به حركت و جنبش در مي‏آيد، گفتم همه شير هستند.

ما همه شيران ولي شير عَلم                 حمله ما از باد باشد دم به دم

حمل ما از باد و ناپيدا است باد

قوه غيبي، «بحول الله و قوته اقوم و اقعد».

حمل ما از باد و ناپيدا است باد            جان فداي آن‌كه ناپيداست باد

به هر حالت.

اگر کسی بي‌دين باشد و در رياضت بكشد، قوي مي‏شود. قوي مي‏شود مي دانيد يعني چه؟

نكته حساس و لطيفي كه امروز براي فضلاء عرض كردم، اين است:

قوي مي‏شود، يعني سنگ از روي دست و پاي روح برداشته مي‏شود و قوه ذاتي روح نمايان مي‏شود. قوت ذاتي كه خدا عطاء كرده است، این شاه‌باز، شه‌پر، آزاد می‌شود و به پرواز در مي‏آيد، مي‏خواهد مومن باشد، مي‏خواهد كافر باشد. فرق ندارد.

این جوكي‌هاي هند، اين‌ها اُسغر‌کش هستند. فشار روي نفس مي‏آورند، چطور هم فشار مي‏آورند! يك سال مي ايستد روي يك قدم، دستش را اين‌طوري نگه مي‏دارد، خاك مي‏ريزد روي دستش و بذر هم روي خاك مي‏اندازد، آبياري از آب باران می‌شود، سبز می‌شود! يك سال روي يك پا ايستاده است، دستش هم اين‌طوري كرده است، تا روي دستش گندم یا یک دانه دیگر سبز شود، خیلی ریاضت است، اين خيلي فشار به نفس است. البته مشروع هم نیست. اين‌ها خلاف شرع است.

اما نفس مرد قوي مي‏شود، آن‌نان قوي مي‏شود كه بر افكار اشخاص تسلط پيدا مي‏كند، بر منويات قلوب آن‌ها آگاهی پیدا می‌کند، مشكل گشائي آن‌ها را مي‏كند.

و از اين رديف، بنده براي اين‌كه دروغ نگفته باشم بيش از صد محل ديده‌ام، ديده‌ام، نه این‌که شنيده‌ام.

فلان مرتاض، فلان رياضت را كشيده است، يك مشت زده، يك بند را از نفس باز كرده است، يك اثر وجودي پيدا كرده است. آن مرتاض دیگر، يك اثر ديگر، آن يكي ديگر، يك اثر ديگر. این‌ها را من ديده‌ام.

نفس انسان اسغري آمد يقين

آن را فشار بده، قوي مي‏شود، قوي مي‏شود به اين معنا است: بندها برداشته مي‏شود قوت ذاتي‌ آن نمايان مي‏شود. عرفا و صوفيه بشر، چون پيوند با ولي وقت نگرفتند، همان‌طوري‌كه گفتم ؟؟؟ 54:30 با پر شيخ نپريدند، زنگوله‌وار به پاي شاهباز لاهوت خودشان را وصل نكردند.

شاه‌باز لاهوت، ولي مرشد، پیر صاحب تخت، پیر دستگير، امروز، امام زمان7 است، امام زمان7 است. هركس به او پيوند گرفت و زير سايه او سير و سلوك كرد، او به كعبه حقيقت و سر منزل واقعيت مي‏رسد و درست هم بعد بر مي‏گردد و دستگيري مي‏كند.

آقايان نكردند، تعارف نداريم. سرسلسله، بايزيد بسطامي‏است، معروف كرخي است، امام زمان7 نيست. امام زمان7 براي آن‌ها چرت است. در كدام يك از اين سلاسل، اهل فن و اهل اطلاع، می‌فهمید که چه می‌گویم! در كدام يك از اين ؟؟؟ سلاسل مي‏رسد به امام زمان7 که سرسلسله باشد؟ كو؟ كجا است؟ نشان بدهيد.

يا به معروف كرخي است يا به بايزيد بسطامي ‏است، همين‌ها، يك سلسله از سلاسلي كه امروز بر روي زمين است، از سلاسل معروفي كه هستند، ؟؟؟ 56 داوودی آن‌ها، ذهبی آن‌ها، ؟؟؟ سلسله‌ای را پيدا نمي‏كنيد كه سرسلسله‌اش امام زمان7 پسر امام حسن عسکری7 باشد. و حال اين‌كه ولي مرشد امروز، امام زمان7 است.

پس پيوند با ولي وقت ندارند. چون پیوند با ولی وقت ندارند، رياضت مي‏كشند، قدري هم زنجيرها را از دست و پاي روح خود باز مي‏کنند، ولي بعد به گمراهي مي‏افتد، به بيغوله‏ مي‏افتند. اشتباه می‌کنند.

خودش را مي‏بيند، خيال مي‏كند خدا است، چون قدرت ذاتي خودش را مي‏بيند، خيال مي‌كند خدا شده است، نه بدبخت، اين تو هستي، اين تو هستي، ؟؟؟ 57:10 تو خودت هستي.

تو با اين قدرتي كه مي‏بيني، كه اگر بخواهم شرح قدرت‌ها را بدهم، مثنوي هفتاد مَن كاغذ بشود. ان‌شاءالله در روزهايي كه در مورد امامت و ولايت خواستم صحبت كنم، يك پرده روشن‌تر این حرف‌ها را به عرض شما خواهم رسانيد.

اين خودت هستی بدبخت. خدا؟ تو نسبت به سايه سايه سایه خدا هم نسبت صفر به رقم نُه داري. كجا هستي؟

اين را فهميدي. حالا، این مقدمه شد براي حرفي كه برای فردا است. انسان اگر مهارش نكنند، روي قدرت ذاتي كه دارد طغيان مي‏كند. اول طغيانش اين است كه خودبين مي‏شود. مي‏گويد: من خدا هستم، پرچم من بالاتر از پرچم محمد9 است.

غلط کردی! ای موش! مورچه! پشه! پرچم تو بالاتر از لواء محمد9 است؟ ؟؟؟ 59 اگر آن را ؟؟؟ بدانیم تو را قابل این‌که   ؟؟؟ بدانیم نیستی، ؟؟؟ یک کمی در خودش قدرت را دیده است، خودش را گم کرده است، طغیان نفسی کرده است. (كَلاَّ إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغى‏أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى)[7] سر این‌که از آن عالم به این عالم آمده‌ایم، همین است.

حالا این مقدمه را داشته باشید، نتیجه و ذی‌المقدمه ان‌شاءالله برای فردا باشد، شما زنده، بنده هم اگر تصدق سر شما زنده ماندم، فردا ذی‌المقدمه این مقدمه را به عرض شما می‌رسانم.

خدایا به کبریائیت تو قسم است، به ما حال بندگی بده.

به عظمت تو قسم است، ما را ذلیل و خاضع به درگاه خودت بفرما.

به اِنیت و اَنانیت تو قسم است که انانیت و طغیان نفسی را از ما دور گردان.

قال انصبونی و جدی احمد ؟؟؟ 1:01:01

؟؟؟ بحرالعلوم

؟؟؟ ما قال فی و لم ؟؟؟

یک مقدار بلند گریه کنید، ؟؟؟

«هل من مغیث یغیث ؟؟؟ بشربه من ؟؟؟ »

این شعری را که الان می‌خواهم بخوانم، اغلب معنایش را می‌فهمید، ؟؟؟ اشک چشم را بدهید که ملائکه ببرند به کربلا و به امام حسین7 بدهند.

هل راحم یرحم الطفل الرضیع    

ای وای،

هل راحم یرحم الطفل الرضیع           ؟؟؟

این بچه، شیر در پستان مادرش خشکیده است، بچه طاقت تشنگی ندارد.

شنوندگان مجلس، بلند صدا بزنید،

فرمود: آیا یک با رحم پیدا می‌شود، بیاید یک قطره آبی به لب‌های خشکیده ؟؟؟ بدهد.

بحق مولانا الحسین المظلوم و بولده علی الاصغر ؟؟؟

با حالت گریان ده نوبت

یا الله

 
[1]
[2]
[3]
[4] یس : 82
[5] شعراء : 41
[6]
[7] علق : 6 - 7