مجموعه سخنرانی های مرحوم خادم الحجه

  • خلاصه: 1. خداوند مخلوقات را برای افاضه فیض آفریده است، نه برای سود شخصی. 2. ترقی در عالم آخرت: برخلاف نظر حکما، عالم آخرت نیز عالم ترقی است. 3. تمام عوالم به خاطر پیامبر (ص) خلق شده است. او محبوب خداست و هر چه به او یا نوکرانش تعلق داشته باشد، مورد عنایت الهی است. 4. ابتلای انبیا و اولیا: بلا و ابتلا نشانه محبت و عنایت الهی است. هر چه مقام کسی بالاتر باشد، سختی‌های بیشتری متحمل می‌شود. 5. خداوند با کسی دشمنی ندارد و سختی‌ها برای تربیت و تکامل انسان‌هاست. رنج، رحمتی پنهان در خود دارد که انسان را به مقامات عالی می‌رساند.

أَعُوذُ بِاللهِ‏ مِنَ‏ الشَّيْطَانِ‏ الرَّجِيم‏

بِسْمِ‏ اللهِ‏ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

الْحَمْدُ لِلهِ ‏رَبِ‏ الْعالَمِينَ‏؛ بارِئِ الخَلائِقِ أجْمَعينَ؛ وَ صَلَّي اللهُ عَلي سَيِّدِ الأنْبِياءِ وَ المُرْسَلينَ، حَبيبِ إلهِ العالَمينَ وَ خاتَمِ النَّبيّينَ، أبِي القاسِمِ مُحَمَّد، وَ عَلي أهْلِ بَيْتِهِ الأطْيَبينَ الأنْجَبينَ، الهُداةِ المَهديّينَ، سِيَّما مَوْلانا وَ سَيِّدِنا الإمامِ الْمُبينِ وَ الكَهْفِ الحَصينِ وَ غِياثِ المُضْطَرِّ المُسْتَكينِ وَ خاتَمِ الأئِمَّةِ المَعْصوُمينَ. صاحِبِ الهَيْبَةِ العَسْکَريَّةِ وَ الغَيْبَةِ الإلهِيَّةِ، مَوْلانَا وَ سَيِّدِنا و أمامِنا وَ هادِينا بِالْحقِّ القائِمِ المُنْتَظَرِ وَ لَعْنَةُ اللهِ عَلى أعْدائِهِمْ أَبَدَ الابِدينَ وَ دَهْرَالدّاهِرينَ.

(قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ ماؤُكُمْ غَوْراً فَمَنْ يَأْتِيكُمْ بِماءٍ مَعِينٍ)[1]

اجمالاً آن كسى كه هيچ‌گونه نقص و كمبود و عيبى ندارد، منحصراً خداست. فقط و فقط خداى متعال است كه هيچ نقيصه و كمبود ندارد و حالت منتظره‌اى براى ذات مقدّسش نيست. امّا غير خدا از شخص خاتم الانبياء9 كه صادر اوّلند و حجاب اعظمند و از ايشان در عالم، وجودِ بزرگ‌تر و كامل‌ترى خلق نشده و نخواهد شد، از ايشان تا برسد به ذرات هبائيّه و هوائيّه همه ناقصند. هيچ معطّلى ندارد.

«امكان» خودش نقص است. امكان، فقر است. امكان، احتياج و نيازمندى است و حاجت و فقر بالاترين نقص‌هاست. خاتم الانبياء9 ممكن است، واجب نيست. وجود خاتم الانبياء9 فيض است از خداوند متعال. آنى كه ذاتش مرهون احدى نباشد فقط خداست. پيغمبر «خود آ» نيست «غير آ» است، يعنى از ناحيه غير آمده. يعنى مبدأ دارد. موجِد دارد. خالق دارد. وقتى اين طور شد، گداست. منتهى گدا داريم تا گدا. پادشاه گدا كه هيچ نداشته باشد ته خانه‌اش را بتكانند صد برابر ما دارد. يك حاج آقایى است مي‌گويند گدا شده. او بر فرض گدا شود دو تكّه باغ كه در شميران دارد. هفت نفر را اداره مي‌كند. وقتى مي‌گويند «گدا» يعنى يك پتو كه بالايش بيندازد ندارد. آخوند كه گدا شد اينست؛ يعنى هيچ. امّا شاه اگر گدا شد، او تازه گدا هم كه بشود يك تكّه قالى فلان گوشه‌اش صدهزار تومان مي‌ارزد. اين مِن باب مَثَل.

خاتم الانبياء9 گداى به خداست، من هم گداى به خدا. امّا از اين گدا تا آن گدا از زمين تا آسمان فرق دارد. او گداست كه يك ذرّه خاك پاى اسب سواري‌اش به میلياردها درجه بر من شرف دارد. على7 گداى خداست، من هم گداى خدايم. امّا فرق است بين اين گدا و آن گدا. خاك فرش قنبر، غلام على7، بر من شرف دارد. خلاصه كامل على‌الاطلاق منحصر به خداست. وقتى اين طور شد، خدا براى منّت و تفضّل وجود بر ماسوی، ماسوى را آفريده. آفريده كه چه كند؟ آفريده كه خودش بهره‌اى ببرد؟ ابداً! حاشا و كلاً! پس براى چه آفريده؟ براى اين كه بهره برساند. هر ممكنى كه آفريده خدا شد، خدا براى آنكه به او بهره برساند او را آفريده است.

من نكردم خلق تا سودى كنم

 

بلكه تا بر بندگان جودى كنم

براى بهره‌رسانى است. براى افاضه فيض است. پس بايد طرف نسبت به آن بهره، ناقص باشد تا خدا بهره را به او برساند. منطق علمى مطلب را فضلاء به دست آوردند كه چه گفتم. بنابراين خاتم الانبياء9 تا در عالم وجود است، خاتم الانبياء9 گداى خداى ودود است. تا در عالم هستى است كه نهايت ندارد و لايتناهى است، إلى‌الأبد خاتم الانبياء9 گداى خداست. بايد فيض بگيرد و خدا به او فيض بدهد. اگر كامل على الاطلاق باشد فيض رساندن معنا ندارد.

فيض رساندن در زمينه‌ايست كه مستفيض فاقد فيض باشد تا آن فيض را به او بدهند. من باید برهنه باشم تا لباس به من بدهند. اگر لباس داشتم لباس پوشيدن معنا ندارد. پس هر كه فيض از خدا مي‌گيرد فاقد آن فيض است. خدا به او آن فيض را مي‌دهد. خاتم الانبياء9 إلى‏الأبد نادار خداست و لو پشّه خانه خاتم الانبياء9 به میليارد درجه از من بزرگتر باشد، امّا خودش نسبت به خدا گداست، ناقص است. هى بايد بدهند. هى بايد بدهند. تا كى؟ «تا» ندارد. إلى‏الأبد.

يك نكته اينجا براى اهل علم عرض كنم. ما ظاهراً بلكه باطناً رجّاله عوام چيزنفهم در اين مجلس نداريم. فضلاى مجلس، اين حرف‌هایى كه حكما گفته‌اند، و از بالا تا پایين‌شان از افلاطون تا ملاصدراى شيرازى تا حاج ملاهادى سبزوارى گفته‌اند نفهمیده‌اند. حاج ملاّ هادی كه مقلِّد است. بنده خودم در رتبه حاج ملاهادى استنباط حَكَمى و فلسفى دارم. هر چه ملاصدرا گفته حاج ملاهادی همان‌ها را گفته. از افلاطون تا ملاصدرا، همه گفته‌اند و نفهمیده‌اند. همه مي‌گويند عالم آخرت، عالم ترقّى و تنزّل نيست. «صُوَرٌ عاريةٌ عن المواد، خاليةٌ عن القوّةِ و الإستعداد.» مي‌گويند آن عالم، عالم فعليّت محضه است و در عالَمِ فعليّت محضه، ترقّى و تنزّل و تصاعد، همه غلط است. چون ترقّى، ماده قابل مي‌خواهد و او هيولاست. در آن عالم، هيولا نيست و در اين عالم است. از اين شرّ و ورها كه به يك پول ارزش ندارد. همين حكما بودند كه به افلاك قائل بودند. «كپلر» و «كپرنيک» آمدند و تمام طبقات افلاكشان را به هم زدند. چهار عنصر بيشتر قائل نبودند. حالا صد تا عنصر بيشتر پيدا كرده‌اند. چطور كه حكمت طبيعى‌شان به باد داده شد، حكمت الهى‌شان را هم جعفربن محمّدالصادق7 به باد داد. تمام آن‌چه درباره عالم آخرت گفته‌اند بى‌ربط است. چه كسى گفت قوّه حامله و مستعدّه بايد هيولاى جوهرى باشد؟! در اصل «هيولا» حرف است.

خير! عالم آخرت هم عالم ترقّى است. به قارى قرآن در بهشت مي‌گويند: «اقْرَأْ وَ ارْقَ‏»[2] قرآن بخوان و بالا برو. يك آيه قرآن مي‌خواند يك جلوه خدا بر او مي‌شود. اين قرآن میلياردها جَلَوات دارد. اين قرآن كلام خداست. «كلام خدا» جلوه خداست. جلوه خدا، حدّ ندارد. عدّ ندارد. مرز ندارد. حصار و بارو ندارد. جلوه خدا غيرمتناهى است. قرآن، جلوه حضرت سبحان است. به قارى قرآن مي‌گويند آقا شيخى كه در دنيا قرائت قرآن مي‌كردى، حالا بيا. عجب انيسى گير تو آمده. بيا در بهشت مدام يك آيه بخوان، يك درجه بالا برو. يك آيه مي‌خواند يك تجلّى خدا بر او تازه مي‌شود. به تجلّى تازه و جديدى مقامى تازه پيدا مي‌كند. چند سال؟ هزار سال؟ خير! صدهزار سال؟ خير! إلى‌الأبد. مدام قرآن مي‌خواند، مدام بالا مي‌رود. اين مال ماست.

آن وقت همين طور و به همين نسبت حضرت خاتم الانبياء9 آن بزرگوار هم درجه به درجه بالا مي‌رود. مدام ترقّى مي‌كند. خدا يك حبيب دارد. خدا يك معشوق دارد. يك محبوب دارد. تمام عوالم را به طاق ابروى او خلق كرده است. همه را دور كاكل او مي‌چرخاند. همه وجود را براى خال پهلوى لب پيغمبر آفريده است. آسمان و زمين و عرش و كرسى و لوح و قلم و ملك و فلك و جنّ و انس و دنيا و عقبى، همه به خاطر گل روى اين پيغمبر آفريده شده است. حالا فرصتش را ندارم و الاّ كمى شرح مي‌دادم. هر كدام از اينها از يك نظرى به انتساب به آن پيغمبر آفريده شده‌اند. بهشت تفريحگاه نوكران پيغمبر است. پیغمبر محبوب خداست. شما بچّه‌ات را دوست مي‌دارى يك باغچه در شميران برايش تهيّه مي‌كنى که سالى يك نوبت مي‌خواهد رفقايش را دعوت كند. از اين رديف باغچه‌ها براى نوكران محبوبش يعنى نوكرهاى اين پيغمبر، خدا اين‌قدر آفريده، الى ما شاءالله. براى اينكه نوكرهايش تفريح كنند باغچه‌ها خلق كرده، جنّات خلق كرده. اين جنّت برای ما باغ است و براى آن سرور باغچه است. جهنّم محلّ حبس و محلّ زجر زنداني‌هاى مخالف پيغمبر و مخالف نوكرهاى پيغمبر است. مَلَك‌ها پروانه‌هاى پروازكننده دور شمع پيغمبرند. همين طور از بالا بگير تا پایين، همه را به گل روى او آفريده است. هر چه را مي‌خواهد، براى او مي‌خواهد.

لذا آن‌چه مال پيغمبر باشد و متعلّق به پيغمبر باشد، خدا هيچ دريغ ندارد. الآن اگر يك كافرى هم بگويد «اللَّهُمَ‏ صَلِ‏ عَلَى‏ مُحَمَّدٍ وَ آلِ‏ مُحَمَّدٍ» خدا اين صلوات را از كافر هم قبول مي‌كند. مي‌دانيد معنى صلوات چيست؟ يعنى بار خدايا! توجّه كن به پيغمبرت محمّد9 و آل محمّد:. توجّه خدا هم تجلّى خداست، افاضه خداست و آن عين بالا رفتن و قرب پيغمبر9 به خداست. چون خدا او را دوست مي‌دارد. من باب مَثَل؛ تو آقازاده‏ات را دوست مي‌دارى. دشمن بچّه‌ات مي‌گويد آقا يك جفت از اين گالش‌هاى اتريشى كه آمده براى بچّه‌ات بخر. مي‌گویى خيلى خوب. حالا او به چه نظر مي‌گويد؟ به هر نظرى شما دلت مي‌خواهد. اين شد بهانه که هر چه بخواهى به بچّه‌ات برسانى. خدا بر خاندان پيغمبر، بى‌بهانه تجلّى مي‌كند، چه برسد به بهانه. اين دعا را مستجاب مي‌كند. مستجاب شدنش اينست که خدا به پيغمبر توجّهی مي‌كند و پيغمبر بالا مي‌رود. در تشهّد مي‌خوانى «وَ تَقَبَّلْ‏ شَفَاعَتَهُ‏ فِي‏ أُمَّتِهِ‏ وَ ارْفَعْ دَرَجَتَهُ» در يكى از صلوات‌هاى بر پيغمبر است که: «اللَّهُمَّ أَعْطِ مُحَمَّداً الْوَسِيلَةَ وَ الْفَضْلَ‏ وَ الْفَضِيلَةَ وَ الدَّرَجَةَ الرَّفِيعَةَ»[3] اين وِزّ و وِزهاى حكماء که آن عالم، عالم فعليّت محضه است و ترقّى معنا ندارد به درد خودشان مي‌خورد. در آن عالم هم ترقّى است و هم تنزّل. هم صعود است به درجات بهشت است و هم تنزّل به دركات جهنّم. اين را به گُل روى فُضلاى مجلس گفتم.

در نشأه نور، پيغمبر قابل ترقّى است، در اين نشئه هم به طريق اولى. آن وقت خدا انبیاء و اولياء و پيغمبر اعظم را و على7 را همين طور تا امام زمان7 به دنيا آورد كه اينها را كامل كند. اينها را به دنيا آورده كه ترقّى كنند و بالا بروند. پيغمبر هم بالا برود. پيغمبر همه چيز را بايد داشته باشد. به نسبت من و شما همه چيز را دارد، امّا نسبت به خدا هيچ ندارد. پيغمبر نسبت به ماسوى الله كامل است، امّا نسبت به خدا ناقص است و محتاج صرف است. او را به دنیا مي‌آورند، تا به او افاضه فيض كنند و او را در سايه عبادت‌ها، در سايه رياضت‌ها، در سايه رنج و مشقّت‌ها پرده پرده بالا ببرد. هر رنج و مشقّتى يك ترقّى براى پيغمبر مي‌دهد. گوشت را تا به آتش نگيرند پخته نمي‌شود، قابل خوراك بشر نمي‌شود و در سير صعودى و تصاعدى انسان وارد نمي‌شود. تا دانه گندم را در زير زمين به فشار نياورند، به آزار حرارت و رطوبت و به فشار آب و خاك مبتلا نكنند، او شكافته نمي‌شود، تنه درخت نمي‌شود، شاخ و برگ و گل و سنبل نمي‌دهد. دانه گندم زير زمين بايد فشار ببيند. شكمش را بايد پاره كنند. اگر شكمش را پاره نكنند شيره‌هاى مغز او بيرون نمي‌آيد. از طرف بالا شاخه نمي‌شود. از طرف پایين ريشه نمي‌شود. بايد با خنجر طبيعت شكم اين دانه را پاره كرد. وقتى پاره شد خون دلش بيرون آید. خون دل گندم چيست؟ آرد داخل گندم است. آرد منجمد است. حرارت و رطوبت زمين بايد او را مايع كند. بعداً يك كارد به شكم دانه گندم بزنند و خون دلش بيرون بيايد. يك مقدار برود پائين ريشه بشود تا بتواند خوراك بخورد. يك مقدار بيايد بالا جوانه بشود و ريزه ريزه از اين سر غذا بخورد و از اين سر بلند شود. چون سر درخت، ريشه درخت است، نه شاخه درخت. شاخه دم درخت است. پاى درخت است. شاهد بر اين مطلب اينست که هر شيئى را وقتى سرش را ببرند از بين مي‌رود. اگر سر شاخه درخت را ببرى از بين نمي‌رود. ولى اگر ريشه‌اش را قطع كنى از بين مي‌رود. پس سر درخت، ريشه درخت است. پاى درخت، شاخه درخت است. به عكس من و شما مي‌باشد. آن وقت اين شيره، اين مايع، اين خون دل يك مقدارش مي‌رود زمين دهن مي‌شود براى درخت كه خوراك بخورد. يك مقدار مي‌آيد به طرف بالا و جوانه مي‌شود، سبز مي‌شود، بزرگ مي‌شود، گردن‌كلفت و به قول عرب‌ها عريض‌الوساده می‌شود. تنه پيدا مي‌كند. بالا مي‌آيد. شاخه مي‌شود. شاخه، خوشه مي‌شود. خوشه، هفتاد يا هفتصد دانه گندم مي‌دهد. پس اين فشارها آن دانه گندم را كامل كرد. آن فشارها دانه گندم را يك بر هفتاد كرد، يك بر هفتصد كرد. آن دانه گندم را پربركت و پرخير كرد.

عالم وجود همه‌اش همين طور است. رفقا! زحمت و رنج‌ها اغلب براى تكميل اين طرف است. خدا كه با كسى دشمنى ندارد. اين كار آدمى كه اندك وجدان داشته باشد نيست كه يك نفر بي‌گناه را به زجر و عذاب بيندازد. تعالى الله عن ذلك علوّاً كبيراً. اين يك كليد معرفت بزرگى است كه به دستتان دادم. خدا اجلّ است از اينكه مرا بي‌گناه به دنيا بياورد براى آزار كردن. آخر از آزار كردن من چه لذّتى مي‌برد؟! آدم اراذل اين كار را نمي‌كند. پس اين فشارهایى كه به ما مي‌دهد همه رحمت است. اين زحمت‌ها همه‌اش عنايت است. زير هر زحمتى هزاران رحمت است. «تحت كلّ بلاء ولاء.» زير هر بلا يك دل و محبّتى است.

اگر با ديگرانش بود ميلى

 

چرا ظرف مرا بشكست ليلى

اين شكستن ظرف براى اينست که من ناراحت شوم و در ناراحتى كامل گردم. كمال در اينست. در عالم دنيا، راه كمال اين زحمت‌هاست. لهذا «البلاء موكل‏ بالأنبياء، ثمّ بالأولياء، ثمّ بالأمثل فالأمثل.»[4]

هر كه در اين بزم متقرّب‌تر است
اصل ذاتش جود و داد و بخشش است
مي‌دهد جان را فراقش گوشمال
گر عتابى كرد درياى كرم

 

جام بلا بيشترش مي‌دهند
هر بر وى چون غبارى بر غِش است
تا بداند قدر ايّام وصال
بسته كى گردند درهاى كرم

موج رحمت آمد و تو را برداشت به ساحل رنج و شكنج انداخت. مگر خيال مي‌كنى بد است تو را به ساحل مي‌رساند. تو را به خشكى مي‌رساند. تو را به باغ و بستان مي‌رساند. «يَا مَنْ سَبَقَتْ‏ رَحْمَتُهُ‏ غَضَبَهُ» جلو هر غضبى يك رحمتى است. دنبال هر غضبى هم يك رحمتى است. خداى متعال يكى از مفاتيح بزرگ كمال را زحمت و رنج قرار داده است.

نابرده رنج گنج ميسّر نمي‌شود

 

مزد آن گرفت جان برادر كه كار كرد

لهذا همه انبياء: به رنج افتادند. همه انبياء به شكنجه افتادند. يك پيغمبر را به من نشان بدهید كه برابر يكى از پادشاهان خوشگذرانى كرده باشد. برابر يكى از اشراف و اعيان خوشگذرانى كرده باشد. يك پيغمبر را نمي‌توانید به من نشان بدهید. سليمان حشمت الله در تمام دوران عمرش يك روز خواست خوش بگذراند. دستور داد احدى امروز پيش من نيايد. بالاى قصر سلطنتى مي‌روم كه به شهرستان و نقاط اطراف پايتخت مشرف است. مي‌خواهم از آنجا استفاده كنم و نفسی به راحتى بكشم. عصايش را برداشته، انگشتر به انگشتش كرده، بالاى بام قصر آمده و تكيه داده است. به شهر اورشليم يك تماشا كرد. يك تماشا به اطراف اورشليم. (رَبِّ قَدْ آتَيْتَني‏ مِنَ‏ الْمُلْكِ)[5] اين سلطنتى است كه خدا به سليمان داده. به محض اينكه تكيه‌اش را داد، حضرت عزرائيل سلام‌الله‌عليه تشريف آورد.

مرحوم حاج آقا حسين قمی (خدايا! الآن از مجلس ما به روح اين بزرگوار طبق‌هاى نور را برسان.) استاد من است. پنج شش سال پيش ایشان درس خوانده‏ام. مرد بزرگوارى بود. به عزرائيل باج مي‌داد. يعنى وقتى مي‌رفت به حرم، نيابت مي‌كرد براى عزرائيل. عن جناب عزرائيل «السّلام عليك يا على بن موسى» مي‌فرمود. اينها جلو چشم عزرائيل را مي‌‌گيرد. هر جور آدمى باشد همه از عزرائيل مي‌ترسند.

يك مرتبه حضرت عزرائيل آمد «السّلام عليك يا حشمت الله» كيستى؟ من گفته بودم احدى نيايد. آهاى چه كسى در را باز كرد؟! گفت تكان نخور. بنده بدون اجازه وارد مي‌شوم. از دربار سلطنتى گرفته تا خانه فلان لات فقير. تو كيستى بى‌اجازه آمدى؟! نمي‌شناسى بنده را؟ بنده را صاحب خانه فرستاده. من عزرائيل هستم. نبض‌هاى حضرت سليمان7 نشست. كارى، فرمايشى دارید؟ گفت بله؛ آمده‌ام قبض روحت كنم. يك آن نگذاشته بر او خوش بگذرد. هيچ نبى و هيچ ولى نداريم که در دنيا عيش و نوش مهنّا، لذائذ مرتّب، كيف و عيش‌هاى منظّم داشته باشد.

آيا مي‌شود گفت كه خدا با انبياء دشمن است؟ العياذ بالله! آيا مي‌شود گفت خدا نمي‌تواند از انبيا رفع بلا كند؟ العياذ بالله! پس چه چيز است؟ خدا عمداً اينها را به آزار مي‌اندازد. چرا؟ مگر خدا از آزار اينها كيف مي‌كند؟ نه اين آزار كليد ترقّى اينهاست. اين رنج، كليد گنج اينهاست. «كباب پخته نگردد مگر به گرديدن.» هى گردش مي‌كنند. حرّ و برد عالم طبيعت، رطوبت و يبوست عالم كثرت، رنج‌ها و شكنجه‌ها و آزارها می‌بینند. مثلاً يك زن بدى مثل زن حضرت لوط7 به او مي‌دهند. (وَ كَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِ‏ نَبِيٍ‏ عَدُوًّا شَياطينَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ)[6] چرا؟ چون اين آزار، كليد ترقّى اوست. كليد كمال اوست. انبياء را به دنيا مي‌آورند كه آزار بشوند. اولياء را به دنيا مي‌آورند كه آزار بشوند. آزار دنيا هزار و يك چشمه دارد. سرمايش، گرمايش، خشونتش، يبوستش، رطوبتش، گرسنگي‌اش برهنگي‌اش، فقرش، عجزش، گره‌هاى كارش، همه اين‌ها رنج و شكنجه است.

از فرمايشات حضرت على7 است که:

«دَارٌ بِالْبَلَاءِ مَحْفُوفَةٌ وَ بِالْغَدْرِ مَعْرُوفَةٌ، لَاتَدُومُ أَحْوَالُهَا وَ لَايَسْلَمُ نُزَّالُهَا، أَحْوَالٌ مُخْتَلِفَةٌ، وَ تَارَاتٌ مُتَصَـرِّفَةٌ، الْعَيْشُ فِيهَا مَذْمُومٌ، وَ الْأَمَانُ مِنْهَا مَعْدُومٌ، وَ إِنَّمَا أَهْلُهَا فِيهَا أَغْرَاضٌ مُسْتَهْدَفَةٌ، تَرْمِيهِمْ بِسِهَامِهَا، وَ تُفْنِيهِمْ بِحِمَامِهَا...»[7]

دنيا دار رنج است جز براى كسانى كه خدا رهایشان كرده و نمي‌خواهد كامل‌شان كند. (كفّار و ملحدين) اين‌ها مقدّمه مطلبم بود. آن وقت چرا پيغمبر خاتم را آوردند؟ براى اينكه رنج بكشد تا در اثر رنج، گنج گير او بيايد. او هم بگويد «يا الله! يا ربّ! اللَّهُمَّ اهْدِ قَوْمِي‏ فَإِنَّهُمْ لَا يَعْلَمُون‏» دست به دعا بلند كند. خودِ دست به دعا بلند كردن، كمال خاتم الانبياء9 است. رنج‌ها، باعث ترقّى وجودى آن بزرگوار است. سنگ‌هایى كه به پيشانيش مي‌خورد، فحش‌هایى كه مي‌شنود، حرف‌هاى بدى كه به او مي‌زنند، مجنونش مي‌گويند، ساحرش مي‌گويند، كذّابش مي‌گويند، اينها براى دل درد است و به هر دردى يك وَردى، به هر زحمتى يك رحمتى، به هر كلفتى يك الفتى، به هر سختى و مشقّتى يك انس و لذّتى از خدا براي او پيدا مي‌شود. اين را فهميدید.

آن وقت كمالات دنيا و آخرت جور ديگر است. در دنيا مفتاح كمال، زحمت است و در آخرت مفتاح كمال، آسايش و لذّت است. آن وقت پيغمبر كه اينطور شد، ائمّه هم همين طور می‌شوند. على7 وقتى شمشير به سرش خورد، چه گفت؟ فرمود «فُزْتَ‏ وَ رَبِ‏ الْكَعْبَةِ» عجب شمشيرى بود مرا به خداى كعبه فائز كرد.

در بلاها مي‌برم لذّات او
عشق شمشيرى كه برسر مي‌زند

 

مات اويم مات اويم مات او
حلقه وصل است بر در مي‌زند

اين بود که شمشير آمد گفت «فُزْتَ‏ وَ رَبِ‏ الْكَعْبَةِ» به اين ضربت مغز من، دقّ الباب ملكوت و جبروت و لاهوت شد. در را به روى على7 باز كردند. (ادْخُلُوها بِسَلامٍ‏ آمِنِينَ)[8] علی! بيا بيا. اين را دانستى؟

حالا فائده امام زمان7 در غيبت چيست؟ ديروز گفتم مگر خيال مي‌كنى او را براى من و شما آورده‌اند؟! عيناً مثل اينست كه پرتقال‌هاى نمره یک شهسوار، گلابي‌هاى نمره یک نطنز را تهران بياورند براى اينكه اعيان و اشراف بخورند، آن وقت سه چهار تا از آن پشّه‌هاى كذایى لنگِ كورِ ميكروبى، اين‌ها وز وز مي‌كنند. تا آوردند سبد گلابى را هنوز خرابى نكرده، بردند در گرمخانه. پشّه بگويد اين گلابي‌ها فایده‌اش چيست؟ من كه از او بهره نمي‌برم. وز وزت را كم كن، پشّه! مگر گلابى را براى تو آوردند. گلابى را آوردند كه به معشوق بخورانند. تو كيستى اينجا؟!

ما همان پشّه‌ها هستيم. مگر خاتم‌الأنبياء9 را براى ما پشّه‌ها آوردند. مگر امام زمان7 را براى ما پشّه‌ها مي‌آورند. او را براى خودش مي‌آورند كه در مراتب كمال صعودى سيرش بدهند. او را به مراتب كمال تصعيد دهند. دنيا مانند يک قَرع و انبيق است براى تصعيد لطائف وجود پيغمبران و ائمّه و اولياء و بزرگتران. آن‌ها را اينجا آوردند تا دلشان را بسوزانند، آبشان كنند تا بالا بروند و ارواح لطيفه‌شان تصعيد شود. آن وقت امام زمان7 را آوردند.

در اين كار اوّل فایده‌اش در غيبت براى خود حضرت است. هر چه غيبت طولانى بشود امام زمان7 بالا مي‌رود، ترقّى مي‌كند. امام زمان7 مگر نقص دارد؟ نسبت به بنده و شماها خير؟ نسبت به ماسوى الله نقص ندارد ولى نسبت به خدا عين نقص است، پيش خدا صفرِ صرف است. اگر چه يك سم اسب او از من كامل‌تر است، ولى همين امام زمان7 نسبت به خدا گدا است. نسبت به خدا كمبود دارد. خدا مدام او را بالا مي‌برد. راه بالا بردنش چيست؟ رنج‌ها و شكنجه‌ها در پس پرده غيبت است. مى‌بيند شيعه‏اش را آزار مي‌كنند. نمي‌دانيد امام زمان7 به همين شيعه چقدر علاقه دارد. باور كنيد آنچه را من مي‌گويم حرف خالى نپنداريد. اين حرف‌ها اغلب پشتش به كوه بند است. همين شيعه فاسق فاجر را كه پيوند ولايت به مقام مقدّس حضرتش دارد، به قدرى همين شيعه را حضرت دوست مي‌دارد. رنج اين‌ها دل حضرت را كباب مي‌كند. غم و غصّه اين شيعه، حضرت را ناراحت می‌کند. آن وقت در پس پرده غيبت است، مى‌بيند دوستانش آزار مي‌شوند، مى‌بيند شيعيانش در فشارها و در سختي‌ها به او ملتجى مي‌شوند و او هم نمي‌تواند جلو بگيرد، چون اجازه ظهور به او نداده‌اند. اين رنج‌ها حضرت را بالا مي‌برد. چون امام زمان7 يك مقام عظيمى دارد. در دعاى ندبه بخوانيد: «بِنَفْـسِي أَنْتَ مِـنْ عَقِيدِ عِـزٍّ لَا يُسَـامـَى» جان من به قربان تو اى آقایى كه خدا يك پرچم عزّت و لوای بزرگوارى براى تو بسته است كه بالا دست ندارد. بايد دنيا را به كلمه توحيد بياورد. بايد عدل همگانى را در تمام نقاط دنيا بگستراند. اين بايد خيلى كامل عيار باشد. به اين غيبت، عيار آقا بيشتر مي‌شود. لذا آن روزها به شما گفتم صد و چند روايت از پيغمبر و ائمّه: داريم مبنی بر اينكه حضرت بقيّةالله7 -موعود اسلام- طول غيبت دارد. اين طول غيبت، مزيد درجات كمال اين بزرگوار است. فائده غيبت اوّل براى خود اوست. اين فائده وجودش «فى نفسه لنفسه» است.

امّا فائده ایشان براى ما چیست، ان‌شاءالله باشد براى روزهاى بعد. خدايا به حقّ اميرالمؤمنين7 پيوند ولاى ما را به امام زمان‌مان محكم‌تر بفرما.

سيّد حلاّوى يك قصيده‌اى راجع به حضرت بقيّةالله7 گفت و خطاب و عتاب‌هایى نسبت به حضرت دارد. ظاهراً شيعه‌ها به شكنجه‌هایى مبتلا شده بودند. قصيده شكوائيّه‌اى گفت كه يابن العسکرى7 شيعيانت را زدند. اينچنين كردند. تا كى پشت پرده غيبتى؟ دو سه نفر از اخيار و ابرار، شب در عالم رؤيا حضرت بقيّةالله7 را خواب ديدند. على ما نُقل حضرت فرمودند برويد به اين سيّد بگویيد «سيّد! اين قدر دلم را كباب نكن كه از شنيدن ناراحتى اين شيعه ناراحت مي‌شوم. ليس الأمر بيدى. كار به دست من نيست. كار به دست خداست. فرج مرا از خدا بخواهيد. ظهور مرا از خدا بخواهيد تا بيايم و اين رنج‌ها را دور كنم.» غرضم در اين كلمه بود. فرمود به سيّد بگویيد چرا اين‌قدر دل مرا مي‌سوزانى؟ گرفتارى شيعه‌ام را به گوشم مي‌رسانى، دلم كباب مي‌شود. اين‌قدر آقا در غیبت رنج مي‌برد! و اين رنج براى خود او گنجى است. اين رنج، مفتاح كمالى است براى آن بزرگوار. خدايا! به ذات مقدّست او را به زودى زود ظاهر و آشكار فرما.

امروز امير در ميخانه تویى تو
مرغ دل ما را كه به كس رام نگردد
ويرانه بود هر دو جهان نزد خردمند

 

فريادرس ناله مستانه تویى تو
آرام تویى، دام تویى، دانه تویى تو
گنجى ‌كه ‌نهان‌است‌ به‌ ويرانه ‌توئى‌تو

آخ! ديشب خانه على7 تاريك بود. ديشب اين دخترها سر به زانوى غم گذاشتند. خدا هيچ خانه‌اى را بى‌پناه نكند، بى‌صاحب نكند. نمي‌دانم ديشب بچّه‌هاى على7 چه حالى داشتند. چشمشان به آن بستر مي‌افتاده. بستر خون‌آلود. يادشان از ريش پرخون پدر مي‌آمده. آنچه نقل كرده‌اند براى ما و در كتب سِيَر نوشته‏اند ديشب امّ‌كلثوم3 -دختر بزرگ على7- روضه مي‌خوانده. از فاطمه زهرا3 چهار بچّه دارد. اينها يادگار بى‌بى فاطمه زهرا3 هستند. اينها محترمند. اينها نسبت بزرگى به ساير بچّه‌ها دارند. بزرگِ پسرها امام حسن7 است. بزرگ دخترها امّ‌كلثوم3 است. اين خواهرهاى ديگر پشت سر بى‏بى امّ‌كلثوم3 مى‌نشينند. از ديشب روضه مي‌خواند. من هم همان روضه را بخوانم، شما بلند بلند گريه كنيد.

أَلا يَا عَيْنُ‏ وَيْحَكِ أَسْعِدِينَا

 

أَلا فَابْكِ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَا

اى چشم بيا گريه كن. اى چشم! بيا بر امّ‌كلثوم3 جود و كرم كن، بيا براى باباى من على، اشك بريز.

فَلا وَ اللَّهِ لا أَنْسَى عَلِيّاً

 

وَ حُسْنَ صَلاتِهِ فِي الرَّاكِعِينَا

هيچ وقت فراموش نمي‌كنم پدرم به نماز مي‌ايستاد، ركوعش را طولانى مي‌كرد. به ياد آن نمازهاى پدر اى چشم گريه كن. اى دل بسوز. تا اسم نماز را مي‌برد و نمازهاى شبانه، بچّه‌ها غوغا مي‌كردند.

أَلا أَبْلِغْ مُعَاوِيَةَ بْنَ حَرْبٍ

 

فَلا قَرَّتْ عُيُونُ الشَّامِتِينَا

اى باد به شام نزد معاويه برو. خبر مرگ على7 را به او برسان. بگو چشم دشمنان روشن نباشد. معاويه! على7 از دنيا رفت.

اين دختر برای پدر روضه مي‌خواند. آن دختر هم كنار بدن پدر صدا مي‌زد «أبتا اُنْظُر إلى رُؤُسِنَا الْمَكْشُوفَةِ وَ اِلى عَمَّتِىَ الْمَضْرُوبَةِ» پدر برخيز ببين عمّه‌ام را تازيانه مي‌زنند...

 

[1]. الملک: 30

[2]. الکافی، ج 2، ص 606

[3]. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج 1، ص 222

[4]. تسلیة المجالس و زینة المجالس، ج 1، ص 69

[5]. یوسف: 101

[6]. الأنعام: 112

[7]. دنيا خانه‏اى است پوشيده از بلاها، به حيله و نيرنگ شناخته شده، نه حالات آن پايدار، و نه مردم آن از سلامت برخوردارند، داراى تحوّلات گوناگون، و دوران‏هاى رنگارنگ، زندگى در آن نكوهيده، و امنيّت در آن نابود است. اهل دنيا همواره هدف تيرهاى بلا هستند كه با تيرهايش آنها را مى‏كوبيد، و با مرگ آنها را نابود مى‏كند. (نهج البلاغه)

[8]. الحجر: 46